دانی که چرا مرقد ام عباس --

واقع شده اندر پس دیوار بقیع

چشمش به درو دلش چه با احساس است

او منتظر عزیز خود عباس است

 

 

    يا قمر العشيره

ز بس كه بردن هر تكه ات هنر شده است

كنار علقمه دعوا سر قمر شده است

 

خدا كند كه به صورت ز زين زمين نخوري

كه تير ِ مانده به چشم ِ تو دردسر شده است

 

مكش چنين به زمين پا برادرت آخر

كنار پيكر تو دست بر كمر شده است

 

تعادل تو به هم ريخت از عمود كه من

تعادل قدمم از كفم به در شده است

 

جگر نداشتم از بعد اكبرم حالا

تمام دور و برم لخته ي جگر شده است

 

خداروشكر كه زينب نيامده تا كه

ببيند آن قد و بالا چه مختصر شده است

 

هزار اشاره يِ انگشت آمده سويِ

قدِ غريبتريني كه مختصر شده است

 

تورا به جان رقيه بلند شو برويم

عدو سويِ حرمَ الله حمله ور شده است

 

تمام كرب و بلا سوخت تا چنين گفتي

حسين پهلويِ مادر شكسته تر شده است

 

ز شرم، پيكر من را رها كن و بگذر

چقدر مادرمان غيرتي سپر شده است

 

نخواستم كه دگر نيزه را ببوسي با

لبي كه از تريِ مشكِ آب تَر شده است

 

 

(حبيب نيازي)

 

 

 

چشم كردند حسودان قمرم را، چه كنم؟

اين بلايي كه غم آورده سرم را، چه كنم؟

 

تا شكستي همه جايِ تن ِ من تير كشيد

تو بگو پشت و پناهم كمرم را چه كنم؟

 

نيمه ي جانِ من از داغ پسر رفت ز دست

نيمه جانيست و اين مختصرم را چه كنم؟

 

از خدا بي خبران تير به مشكت زده اند

عطش اصغر خونين جگرم را چه كنم؟

 

من چگونه بدنت را ببرم تا خيمه؟

خنده و هلهله ي دور و برم را چه كنم؟

 

بعدِ تو فاتحه ي چادر و معجر خوانده ست

همه رفتند و تو رفتي و حرم را چه كنم؟

(شاعرش را نميشناسم)

 

 

 

 

 

عباس زمين خورد و زمان ميلرزيد

از ترس زمين و آسمان ميلرزيد

زنهاي حرم به رو نمي آوردند

اما بدن تمامشان ميلرزيد

 

 

 

 

گفتم که آب را ببرم خیمه ها نشد

شرمنده ام بگو به خدا بچه ها نشد

 

آقا ببخش من همه جایم شکسته است

تو آمدی به پایت ابالفضل پا نشد

 

آقا ببخش هر چه که شد تیر خورده ام

شرمنده ام که نیزه و شمشیر جا نشد

 

حتی هنوز پرچم تو بین دستم است

دستم بریده پرچمت از آن جدا نشد

 (شاعرش را نميشناسم)

 

حضرت علی اکبر ( نوحه اول )

ماه پر از ستاره‌ام، مصحف پاره‌پاره‌ام
دیده گشا، به من که من، کشتۀ یک اشاره‌ام

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

همدم دلنواز من، کبوتر حجاز من
ظهر شده اذان بگو، مکبّر نماز من

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی


زخم تو مانده بر دلم، داغ تو گشته قاتلم
آب ندادمت ولی، از لب خشکت خجلم

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

اشک دو دیده‌ام ببین، رنگ پریده‌ام ببین
سرو به خون نشسته‌ام، قد خمیده‌ام ببین

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی
عمّه رسیده از حرم، مرا کمک کن پسرم
که دختر فاطمه را، به سوی خیمه ببرم

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

بی‌تو غریب و بیکسم، چو طایری در قفسم
گریه شده بغض گلو، مانده به سینه نفسم

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

به زخم دل دوا بزن، مرا مرا صدا بزن
به من بگو که زنده‌ام، دوباره دست و پا بزن

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

 

 

 

 

 

حضرت علی اکبر ( نوحه دوم )
ای تمام حاصلم بابا
میوۀ باغ دلم بابا
داغ تو شد قاتلم بابا

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر

در ره حق جان فدا کردی
حق قرآن را ادا کردی
کربلا را کربلا کردی

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر


باز پیغمبر ز دستم رفت
احمدی دیگر ز دستم رفت
بلکه یک لشگر ز دستم رفت

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر

ماه در خون خفتۀ لیلا
گشته راحت از غم دنیا
بی تو من تنها شدم بابا

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر

حق مهمان را ادا کردند
فرق اکبر را دو تا کردند
تشنه‌لب، او را فدا کردند

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر

اکبرم آخر تو را کشتند
کس نمی‌گوید چرا کشتند
هم تو را و هم مرا کشتند

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر

میوۀ قلب مرا چیدند
اشک چشمم را همه دیدند
کف زدند و جمله خندیدند

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر

 

 

 

 

رفتی و لرزه به جان پدرت افتاده

از نفس خواهر من پشت سرت افتاده

همه ی دشت پر از عطر پیمبر شده است

هر طرف تکه ای از بال و پرت افتاده

این فزع کردن من دست خودم نیست علی

چشمم آخر به تن مختصرت افتاده

یک نفر بیش نبودی که به میدان رفتی

این همه نیزه چرا دور و برت افتاده

نفسی تازه کن و باز دلم را خوش کن

روی جسمت پدر محتضرت افتاده

کوچه ای باز نمودند که راحت بزنند

بین لشگر علم و هم سپرت افتاده

قدری آهسته بگویید به ام لیلا

خنجر و تیغ به جان پسرت افتاده 

 

 

 

اربا اربای پدر قدری بخند

اکبر نیکو سیر قدری بخند

تکه تکه گشته ای با جسم تیز

شد تمام پیکر تو ریز ریز

پا مزن ای عشق دلخواه پدر

گشته ای مکسوف ای ماه پدر

جمع و جورت می کنم در یک کفن

از چه عشقم گشته ای خونین بدن

کن نظاره چشم پر آب مرا

طاق کردی طاقت و تاب مرا

تشنه لب جان می دهی ای اکبرم

بعد تو شد خاک عالم بر سرم

پلک هایت رنگ خون دارد عزیز

از غمت لیلا ، جنون دارد عزیز

پاشو از جا ای عزیز فاطمه

در دلم باشد برایت واهمه

رأس پر خون تو را هم پی کنند

همچو من رأس تو را بر نی کنند

پاشو ای ماه شب تار حسین

پا شو از جا عشق و دلدار حسین

هست زینب بهر تو چشم انتظار

هم سکینه هم رقیه بی قرار

اربا اربای پدر پاشو ز جا

دزد شامی رأس می دزدد ز ما

حرکتی کن بهر یاری خیام

در دل شامی ندیدم من مرام

قطره ی آبی ندارم ماه من

بر لب خشکت گذارم ماه من

سروده جعفر ابوالفتحی 

 

 

 

 

 

 

 

آمد ٬ رسید بر سر رعنا جوان خویش



خون شد دلش به دیدن جان داده جان خویش


بشکسته دیدساغر در خون فتاده را

صد پاره دید پیکر روح و روان خویش

زانوی عرشیش به زمین خورد ناگهان

بی جلوه دید طلعت هفت آسمان خویش



باور نمی شدش که چنین اوفتاده است

بر خاک داغ پشت جهان پهلوان خویش



خم شد به سجده ٬ بر رخ ماهش نماز کرد

در آخرین وداع سراسر فغان خویش



بو سید تکه های ز هم دور گشته را

گلبرگهای لاله ی خونین نشان خویش



آری زمانه بر سر جنگ است و بی گمان

پرانده است تیر بلا از کمان خویش

 

 

 

 

 

 

ای تجلی صفات همه ی برترها
چقدر سخت بود رفتن پیغمبرها
قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای
چون که عشق پدران نیست کم از مادرها

پسرم! می روی اما پدری هم داری
نظری گاه بیندار به پشت سرها
سر راهت پسرم تا در آن خیمه برو
شاید آرام بگیرند کمی خواهرها
بهتر این است که بالای سر اسماعیل
همه باشند و نباشند فقط هاجرها
مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیست
عمه ات هست به جای همه ی مادرها
حال که آب ندارند برای لب تو
بهتر این است که غارت شود انگشترها
زودتر از همه ی آماده شدی،یعنی که:
"
آنچنان خسته نگشته است تن لشگرها
آنچنان کهنه نگشته است سم مرکبها
آنچنان کند نگشته است لب خنجرها"
چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده
چه کنم با تو و با بردن این پیکرها
آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده
علی اکبر من شد علی اکبرها
گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم
بر زمین باز بماند طرف دیگرها
با عبای نبوی کار کمی راحت شد
ورنه سخت است تکان دادن پیغمبرها
***
علی اکبر لطیفیان***

 

 

 

 

 

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست
و از این پیر جوانمرده،کمانی تر نیست

دست و پاپی، نفسی، نیمه نگاهی، آهی
غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

در کنار توام و باز به خود میگویم
نه حسین، این تن پوشیده ز خون اکبر نیست

هرکجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا
از من آغوش پُر و از تو تنی دیگر نیست

دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه تو
دیدنی تر ز من و خنده آن لشکر نیست

استخوانهای تو و پشت پدر، هر دو شکست
باز هم شکر کنار من و تو مادر نیست

 

 

 

 

 

تو که از روز ولادت دل بابا بردی
دل اهل حرم و حضرت مولا بردی
تا علی گفت بگوش تو اذان شیر شدی
دم تکبیر شدی و دم شمشیر شدی

تا نظر کرد به رخسار تو گفتا حیدر
چون علی اکبر ما دهر نزاید دیگر
روز میلاد تو بابا چه خوش احوالی بود
حیف جای نبی و مادر من خالی بود
جای لالایی خواب تو عزیز دل من
صد و ده مرتبه یا فاطمه می گفت حسن
عمّه را بوی خوش فاطمه از بوی تو بود
پنجه ی امّ بنین شانه ی گیسوی تو بود
هر زمان تشنه شدی دست علم جام تو بود
تا دم پخته شدن خشت فلک خام تو بود
تا در آغوش بزرگان حرم مرد شدی
کیسه بر دوش علی اصغر شب گرد شدی
به جلال و به جمال احمد و زهرا بودی
گل لیلا همه مجنون و تو لیلا بودی
تو گلاب همه گلهای پیمبر بودی
الحق از روز ازل هم علی اکبر بودی
آسمانی است اگر بر سر جنّات و نهر
من و عباس مه و مهر و تویی نجم سحر
جای من کار حرم یکسره در دست تو بود
میمنه دست عمو میسره در دست تو بود
تا تو را تشنه به آغوش شهادت دادم
یاد انگور طلب کردن تو افتادم
تو که دیدی پدر آن روز دمی دست گشود
بین فردوس وَ من فاصله یک دست نبود
شد ستون های حریم نبوی خاک جنان
دست بردم به دل شاخه ای از تاک جنان
خوشه ای چیدم و دادم به تو ای شور بهشت
شهد شد از نمک لعل تو انگور بهشت
حال امروز که عطشان ز حرم می رفتی
بار آخر که خرامان ز برم می رفتی
از پس اشک پدر محو تماشای تو شد
و حیا مانع بوسیدن لب های تو شد
خیمه ها مکّه و من کعبه و چشمم زمزم
با صدای عرفاتیت حرم ریخت به هم
من به دنبال صدای تو رسیدم به برت
چشم بگشا و ببین حال خراب پدرت
رخ زیبات پر از خاک و لبانت پر خون
بدن پاک تو صد چاک و دهانت پر خون
تا سراسیمه کنار تو رسیدم پسرم
لخته ی خون ز دهان تو کشیدم پسرم
تو که با پهلوی زخمیت چو مادر شده ای
با شکاف سر خود حیدر دیگر شده ای
ای اذان گوی حرم وقت نماز است بمان
به من و بی کسی عمه ی خود روضه بخوان
عمه در راه بیا تا نرسیده به برم
مددی کن که تنت را ببرم تا به حرم

 

 

 

 

 

خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود
جایی برای بوسه که پیدا نمی شود

لب را به هم بزن و نفس زن که هیچ چیز
شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود

این پیرمرد بی تو زمین گیر می شود
بی شانه ی تو مانده اگر پا نمی شود

هر عضو را که دیده ام از هم گشوده است
جز چشم تو که بر رخ من وا نمی شود

خشکم زده کنار تو و خنده هایشان
خواهم بلند گردم از این جا نمی شود

ای پاره پاره تن ز دل پاره پاره ام
گفتم بغل کنم بدنت را نمی شود

باید کفن به وسعت یک دشت آورم
در یک کفن که پیکر تو جا نمی شود

حجله گرفته پای تنت مادرم ببین
اشکم حریف گریه ی زهرا نمی شود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گیسو به باد می دهی و دلبری علی
پادر رکاب می زنی و محشری علی

ابرو نهان کن از نظر خیره حسود
آیینه دار صورت پیغمبری علی

قامت مگو قیامت زهراست قامتت
از بس که قد کشیده ای و محشری علی

گرم طواف روی تو آل ابوتراب
غرق عبادتی و خدا منظری علی

وصفت همین بس است که درکوی رب عشق
شه زاده حرم علی اکبری علی

وجه غیور هر غضبت وقت حمله ها
گاه رجز تو منتسب از حیدری علی

بین خطوط روی جبینت پراز خداست
ابن الحسین لیلی لیلای کربلاست

نور خدا ز صورت تو دیده می شود
پیغمبرانه بر همه تابیده می شود

شمشاد قامتی و به شمشیر کوفیان
گلبرگها ز ساقه تو چیده می شود

مثل بلورشیشه ای سنگ خورده ای
با بوسه ای وجود توپاشیده می شود

مقراض اهل کوفه چه آورده برسرت
هرگوشه ای زدشت تنت دیده می شود

در زیر سم اسب تنت مثل زعفران
برروی سنگها همه سابیده می شود

جسمی که زیرضربه به هم ریخته چسان
هرتکه ای به روی عبا چیده می شود

بر ناله های ممتد بابا کنار تو
ازسوی لشگری همه خندیده می شود

قلبی که از تمام تنت پاره تر شده
با هر صدای قهقه رنجیده می شود

دنبال زینب آمده سقای عالمین
فریاد می زنند که وای از دل حسین

 

 

 

 

 

 

 

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیر پایش همه کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
با فغان پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی اینبار چرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینه ی در خاک مکدر شده ای
چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!
من تو را در همه کرب و بلا می بینم
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم
***
سید حمید رضا برقعی***

بازاین کبوتردلمان بال وپرگرفت بارسفرببست وهوای سفرگرفت

عطرحرم زدم به لباسم بیاببین پیراهنم چوحال وهوایی دگرگرفت

ازشوق دیدن حرمت جان به لب رسید تاب وتوان نداره دلم گریه سرگرفت

حالارسیده ام به حرم گریه می کنم شکرخداکه نظرونیازم ثمرگرفت

آقاسلام،نوکردل خسته آمده ازدوری حرم دلمان انقدرگرفت!

پایین پای حضرت سلطان صدازدم یک کربلاعنایتی جانم شررگرفت

پس کی قسمتم شودوسط بین الحرمین یادامام رضابخونیم روضه ی حسین

بازاین کبوتردلمان بال وپرگرفت بارسفرببست وهوای سفرگرفت

عطرحرم زدم به لباسم بیاببین پیراهنم چوحال وهوایی دگرگرفت

ازشوق دیدن حرمت جان به لب رسید تاب وتوان نداره دلم گریه سرگرفت

حالارسیده ام به حرم گریه می کنم شکرخداکه نظرونیازم ثمرگرفت

آقاسلام،نوکردل خسته آمده ازدوری حرم دلمان انقدرگرفت!

پایین پای حضرت سلطان صدازدم یک کربلاعنایتی جانم شررگرفت

پس کی قسمتم شودوسط بین الحرمین یادامام رضابخونیم روضه ی حسین

حضرت قاسم ( نوحه چهارم )
لالۀ پرپرم، قاسم ابن حسن
نور چشم ترم، قاسم ابن حسن
تشنه جان دادی بر لب دریا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

زیر خنجر عمو، را صدا می‌زنی
پیش چشم عمو دست و پا می‌زنی
می‌روی نزد مادرم زهرا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا


آب غسل تو خون، زرهت پیرهن
پاره پاره شدی، مثل قلب حسن
حجله‌گاهت شد دامن صحرا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

سورۀ کوچکم شده نقش زمین
آیه آیه شده از یسار و یمین
گشته پامال لشکر اعدا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

با لب تشنه‌ات، پیش چشم عمو
عسلت در دهن، شده خون گلو
تو شدی کشته، من شدم تنها

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

نخل سبز حسن، گل سرخ حسین
خون تو در گلو، اشک من در دوعین
با لب عطشان- رفتی از دنیا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

ای لب تشنه‌ات، مانده از زمزمه
بر تو آورده آب، مادرم فاطمه
بهر دیدارت- آمـده بـابـا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

غلامرضا سازگار 

 

 

 

 

 

 

حضرت قاسم ( نوحه اول )
به همراه فایل صوتی سبک

شهید خونین بدنم، زره شده پیرهنم
خون گلو: آب وضو، غبار صحرا: گفنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم


خون خدا را یاورم، عباس را هم سنگرم
شور حسین در سرم، روح حسن در بدنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

حسین آبروی من، باب من و عموی من
شهادت آرزوی من، عاشق نیزه‌ها تنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

حجله‌گهم، خاک زمین، سرم فدای ره دین
ناز کشم، ز تیرِکین، بوسه به خنجر بزنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

نیزه به سینه‌ام فرو، برای یاری عمو
خون دل و خون گلو عسل شده در دهنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

حاجت من روا شده، خون دلم حنا شده
شانه به تیغ‌ها شده، زلف شکن در شکنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

جان من و جان عمو، جدا نمی‌شوم از او
اگر کند تیغ عدو، چو لاله، نقش چمنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

غلامرضا سازگار

 

 

 

 

 

 

 

آمدم جان عمو اشک فشان در بر تو
تا کنم رفع عطش از دم جان پرور تو

مادرم کرده کفن پوش مرا جان عمو
خرمن زلف مرا شانه زده خواهر تو

پدرم نامه نوشته است که در کرببلا
جای او شهد شهادت خورم از ساغر تو

اذن جنگم بده ای یوسف زهرا که سرم
به سر نیزه شودچون سر سوداگر تو

اکبرت رفت از او فاطمه خواهد پرسید
که چه شد پور حسن همدم و همسنگر تو

شرح آن کوچه شنیدم که به زهرا چه گذشت
ای فدای رخ نیلی شده مادر تو

پدرم چشم براه است که بیند تن من
پاره پاره چو تن و فرق علی اکبر تو

چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم

تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم

نشسته ام به کنار تن تو می گریم

به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم

مرا که داغ علی اکبرم زمینم زد

نمی شود که تنت را به روی پا ببرم

برای این که دگر خردتر از این نشوی

تن شکسته ات از زیر دست و پا ببرم

یتیم بودی و این ها نوازشت کــردند

به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم

چه کار می کنی آخر به زیر پای نعل

عمــو رسیده کنــارت بیــا بیــا به برم

 

 

 

 

این که این قدر تماشا دارد

به رگش خون علی را دارد



مجتبی آمده تصویر شود

به حسن رفته؛ تماشا دارد



گیسوانی که زده شانه حسین

هر قدر دل ببرد جا دارد



سیزده بار زمین فهمیده

منّتی بر سر دنیا دارد



شاه در بدرقه اش آمده است

تا ببینند که بابا دارد



نیست پایش به رکاب از بس که

میل پرواز به بالا دارد



چشم بد دور به بازو بندش...

...
ریشه چادر زهرا دارد




نوجوان است و دعایی بر لب

پشت او زینب کبری دارد



نوجوان است ولی وقت نبرد

پای هر ضربه اش امضا دارد



نوجوان است ولی از رجزش

از دمش صاعقه پروا دارد



رجزی خواند و همه فهمیدند

بعد از این ، معرکه آقا دارد



شکل رزمش چقدر پیچیده ست

شیوه حضرت سقا دارد



قبضه ی تیغ که میچرخاند

آذرخشی ست که میسوزاند



شور در پهنه صحرا انداخت

موج بر سینه دریا انداخت



یک هماورد ندارد بس که

هیبتش لرزه به صحرا انداخت



باد تا بند نقابش وا کرد

پرده از محشر کبری انداخت



عاقبت ازرق شامی آمد

رو به قاسم نظری تا انداخت



چار فرزند به میدان آورد

دو طرف را به تقلا انداخت



همه جا بود سکوتی سنگین

کربلا چشم به آنجا انداخت



دست پرورده عباس نظر...

...
تا که بر قامت آنها انداخت




چار فرزند حرامی را با

ضربه ای یک به یک از پا انداخت



اولین چرخش تیغش از تن

سرشان را به ثریا انداخت



نوبت ارزق شامی شد و باز

پیش آنها سر او را انداخت



همه را ضربه ی شصتش یاد...

...
ضربه کاری مولا انداخت




مجتبی باز به تکرار آمد

بانگ تکبیر علمدار آمد



حیف غم بود که معنا کردند

گرد او هلهله برپا کردند



تا که دیدند حریفش نشدند

دشتی از سنگ مهیا کردند



همه طوری به سرش ریخته اند

گوئیا گمشده پیدا کردند



گل سرخی به زمین باز شد و

ساقه را از دو سه جا تا کردند



استخوان های شکسته او را

چقدر خوش قد و بالا کردند



نیزه ها بر سر او زار زدند

تیغ ها را به تنش جا کردند



تا که دیدند عمو می آید

همگی خنده به لب وا کردند



نعل ها رد شده و ضرب زدند

تا مشبّک بدنش را کردند



مادرش آمده بالینش حیف

چقدر خوب مدارا کردند



مادرش آمد و با زخمی نو

باز خون بر دل زهرا کردند



کاکلش را ز دو سو چنگ زدند

وقت غارت شد و دعوا کردند



تا روی خاک کشیدن ها را

ایستادند و تماشا کردند



وای بر من چه خیالی دارند

نعل ها شکل هلالی دارند

 

 

 

 

 

 

در سرش طرح معما می کرد

با دل عمه مدارا می کرد

فکر آن بود که می شد ای کاش

رفع آزار ز آقا می کرد

به عمویش که نظر می انداخت

یاد تنهایی بابا می کرد

دم خیمه همه ی واقعه را

داشت از دور تماشا می کرد

چشم در چشم عزیز زهرا

زیر لب داشت خدایا می کرد

ناگهان دید عمو تا افتاد

هر کسی نیزه مهیا می کرد

نیزه ها بود که بالا می رفت

سینه ای بود که جا وا می کرد

کاش با نیزه زدن حل می شد

نیزه را در بدنش تا می کرد

لب گودال هجوم خنجر

داشت عضوی ز تنش وا می کرد

هر که نزدیک ترش می آمد

نیزه ای در گلویش جا می کرد

زود می آمد و می زد به حسین

هر کسی هر چه که پیدا می کرد

آن طرف هلهله بود و این سو

ناله ها زینب کبری می کرد

گفت ای کاش نمی دیدم من

زخم هایت همه سر وا می کرد

دست من باد بلا گردانت

ذبح گشتم به روی دامانت

 

 

 

 

 

نهال اهل حرم طعمه تبر شده است

تنت چقدر سزاوار بال و پر شده است

میان نیزه و شمشیر و خون حلالم کن

برات عشق من این قدر درد سر شده است

دوباره داغ دلم تازه شد که می بینم

تن تو از تن بابات زخم تر شده است

به عمه ات چه بگویم اگر تو را پرسید

قدش خمیده ببین دست بر کمر شده است

صدای مادرت از خیمه ها بلند شده

ز آن چه بر سرمان آمده خبر شده است

در این دقایق کوتاه قد بلند شدی

چه کرده اند قدت این قدر شده است

عمو چه خوب نبودی نظر کنی به تنم

برای تاخت اسبانشان گذر شده است

 

 

 

 

 

 

کبوترانه از این خاک‌ها رها شده‌ای

برای درد یتیمانه‌ات دوا شده‌ای

ربوده باد ز رویت نقاب و می‌بینم

چه قدر شکل جوانیِ مجتبی شده‌ای

بیا برای مدینه دوباره گریه کنیم

رسیده مادرم و غرق در عزا شده‌ای

دو دست زیر تنت برده‌ام ولی خالی‌ست

جدا شدی ز من از بس جدا جدا شده‌ای

پس از صدای نفس‌های مانده در سینه

پس از صدای ترک‌ها چه بی صدا شده‌ای

به قد کشیدن تو تیغ‌ها کمک کردند

گمان کنم به بلندیِ نیزه‌ها شده‌ای

من از کمر شده‌ام تا و از تو می‌پرسم

سرت چه آمده از بین سینه تا شده‌ای؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است

این عزیز دل زهرا و حسین و حسن است

اِرباً اربا شده مثل علی اکبر، پسرم

پیرهن از تن و تن پاره تر از پیرهن است

خونِ سر آب وضو، سنگِ عدو مهر نماز

اشک در دیده و خون جگرش در دهن است

زخم شمشیر کجا، جای سم اسب کجا؟

اسب ها از چه نگفتید که این قلب من است؟

کاش یک بار دگر اسم عمو را می برد

حیف کز خون دو لبش بسته، خموش از سخن است

اشک می ریزم و با دیده ی خود می نگرم

که گلم دستخوش باد خزان در چمن است

سیزده ساله ی من، ماه شب چاردهم

از چه دور بدنت این همه شمشیرزن است

بر تن پاک تو ای حجله نشین یم خون

پیرهن جامه ی خونین شده، خلعت کفن است

بزم دامادی تو دامن صحرای بلاست

خونِ رخساره حنا، شاخه ی گل زخم تن است

میثم آتش به شرار جگرت ریخته اند

آه جانسوز تو سوز دل هر مرد و زن استپ

میدان شده نورانی از رویِ علی اکبر (2)
لشگر همه می گفتن ظاهر شده پیغمبر(2)
اَشبَهُ النّاسِ خاتم النبیین

از صدر زین شده نقشِ بر زمین
جانم علی، علی جانم علی جان (2)
برخیز و ببین بابا این سینه ی سوزانم(2)
داغ تو علی اکبر آتش زده بر جانم (2)
اَشبَهُ النّاسِ خاتم النبیین
از صدر زین شده نقشِ بر زمین
جانم علی، علی جانم علی جان (2)
با آن جگر سوزان آن نور دل حیدر(2)
افتاده روی نعشِ خونین علی اکبر (2)
اَشبَهُ النّاسِ خاتم النبیین
از صدر زین شده نقشِ بر زمین
جانم علی، علی جانم علی جان (2)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ای گل پرپرم از دم شمشیرها
سپر نیزه ها، نشانة تیرها
لالة پرپرم، پیش چشم ترم
وای علی جان، وای علی جان

من نگه می کنم، تو دست و پا می زنی
دهنت پر ز خون، مرا صدا می زنی
ای عزیز دلم، داغ تو قاتلم
وای علی جان، وای علی جان
از حرم آمده عمة غم پرورت
چه کنم گر کند گریه به زخم سرت
خیز و کن ای پسر گریه بهر پدر
وای علی جان، وای علی جان
عوض اشک، خون چکیده از دیده ات
گشته سقا خجل از لب خشکیده ات
یا به او ده جواب یا بگو آب آب
وای علی جان، وای علی جان
دانلود سبک

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ای خــدا اکبـرم را فدا کردم
با لب تشنه از خود جدا کردم
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر

****
نالــه پیـوسته در قتلگـه کـردم
تو زدي دست و پا و من نگه کردم
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
ای خــدا اکبـرم اِرباً اِربا شد
قطعه قطعه پیش چشم بابا شد
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
اکبرم کشته در پیش چشمم شد
مثـل تسبیح پـاشیده از هم شد
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
تو شدی کشته در بین دشمن‌ها
من شـدم بعد تو، بی‌کس و تنها
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
عمّـه‌ات آمــده از حــرم بیـرون
تا بشوید به اشک از عُذارت خون
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر

دودریا اشک1 -غلامرضا سازگار

 

 

 

 

 

 

 

 

بـر من و زمزمه‌ی - وا وَلَدا

دل جدا گریه کند دیده جدا

پیش آیینه‌ی مصباحِ هُـدی

دلـم آرام نگیـرد بـه خـدا


هست مطلوب دلم مطلب او

بگذاریــد ببــوسم لـب او

زینبـم! ایـن دل مـا، دلبـر مـاست

رویـش آیینـه‌ی پیغمبــر مـاست

این به خون خفته گُلِ پرپر ماست

ایـن جگـرگوشـۀ‌مـا اکبر ماست

اکبرم خیمه به صحرا زده است

دست در دامن زهرا زده است

غمش آمد به سراغم چه کنم؟

با غم چشم و چراغم چه کنم؟

سوختـه لاله ز داغم چه کنم؟

آتش افتاده به باغم چه کنم؟

پس از این حال من و گُل نِگَرید

شــور و شیدایـی بلبـل نگـرید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اهل كوفه اهل كوفه
این جوان پیغمبر است الله اکبر
یـا علـی‌اکبر است الله اکبر
واویلا واویلا از دل ليلا

****
قد و قامت قد و قامت
در زمیـن کربـلا کـرده قیامت
یوسف زهرا سرت بادا سلامت
واویلا واویلا از دل ليلا
****
ام ليـلا ام ليـلا
می‌شود جسم جوانت پاره پاره
کن دعا برگردد از میدان دوباره
واویلا واویلا از دل ليلا
****
وامصيبت وامصيبت
بـا شهیـد کربـلا کـن نـاله‌ ای دل
کس ندیده یک شهید این همه قاتل
واویلا واویلا از دل ليلا
****
يابن الزهرا يابن الزهرا
خواهرت زینب زند بر سینه و سر
عمـه‌ات آيـد بـه استقبـال مـادر
واویلا واویلا از دل ليلا
****
ای جـوانان اي جـوانان
جای اشک از دیده با هم خون فشانید
بـر علـی‌اکبر همـه قـرآن بخــوانید
واویلا واویلا از دل ليلا
****
ای سکینه ای سکینه
بر علی‌اکبر بزن بر سر و سینه
بی برادر می‌روی سوی مدینه
واویلا واویلا از دل ليلا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آهستـه بـرو ميـدان، اي ميوه‌ي قلب من

تا چيده شوي از شاخ، آماده شده دشمن

خواهم كه تماشاي تو كنم سِيرِ قَد و بالاي تو كنم

آرام دل ليلا در آهم و در غوغا


آرام دل ليلا در آهم و در غوغا

خويت به علي مانَد، رويت به شه بطحا

كوتاهي عمر تو، ارث تو شد از زهرا

خواهم كه تماشاي تو كنم سِيرِ قَد و بالاي تو كنم

آرام دل ليلا در آهم و در غوغا

آرام دل ليلا در آهم و در غوغا

فانوسهای اشک - علی انسانی

 

 

 

 

ماه پر از ستاره‌ام، مصحف پاره‌پاره‌ام
دیده گشا، به من که من، کشتۀ یک اشاره‌ام

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی


همدم دلنواز من، کبوتر حجاز من
ظهر شده اذان بگو، مکبّر نماز من

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

زخم تو مانده بر دلم، داغ تو گشته قاتلم
آب ندادمت ولی، از لب خشکت خجلم

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

اشک دو دیده‌ام ببین، رنگ پریده‌ام ببین
سرو به خون نشسته‌ام، قد خمیده‌ام ببین

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی
عمّه رسیده از حرم، مرا کمک کن پسرم
که دختر فاطمه را، به سوی خیمه ببرم

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

بی‌تو غریب و بیکسم، چو طایری در قفسم
گریه شده بغض گلو، مانده به سینه نفسم

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

به زخم دل دوا بزن، مرا مرا صدا بزن
به من بگو که زنده‌ام، دوباره دست و پا بزن

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار

 

 

 

 

 

 

 

ضجه زن زینب خون فشان لیلا

فـرق اکبر غرق خون شد آه و واویلا

مـه ز مـرکب سرنگون شد آه و واویلا

دشت و صحرا لاله‌گون شد آه و واویلا


تشنگی بر جان او زد گر شرر، اکبر

بـر لب مولای خود شد تشنه‌تر اکبر

گفت اَوَلسنا علی الحق با پدر، اکبر

بی تو ای گل، خاک بـر سـر دنیـا

ضجه زن زینب خون فشان لیلا

فرق اکبر غرق خون شد آه و واویلا

مـه ز مـرکب سرنگون شد آه واویلا

دشت و صحرا لاله‌گون شد آه و واویلا

آمـدی اکبر، عزیزم رو بـه میدان کن

در دفاع از دین حق کار شهیدان کن

غیرت مولایی خود را نمایان کن

رو کن از بابا در بر مولا

ضجه زن زینب خون فشان لیلا

فرق اکبر غرق خون شد آه و واویلا

مـه ز مـرکب سرنگون شد آه واویلا

دشت و صحرا لاله‌گون شد آه و واویلا

رو به میدان کن که جام و ساغرت آنجاست

سـوی جنـت رو کـه جّـد اکبرت آنجاست

تشنگـی را کـن تحمّـل، کوثـرت آنجاست

تـا دهـد آبت سیّــد طاهــا

ضجه زن زینب خون فشان لیلا

فرق اکبر غرق خون شد آه و واویلا

مـه ز مـرکب سرنگون شد آه واویلا

دشت و صحرا لاله‌گون شد آه و واویلا

فانوسهای اشک - محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یم فاطمی در سرمدی، گل احمدی، مه هاشمی

ز سرادقات محمدی طلعت ظهور جلالتی

به سما قمر، به نبی ثمر، به فاطمه در ، به علی گهر

به حسن جگر، به حسین پسر چه نجابتی چه اصالتی

به ملک مطاع ، به خدا مطیع ، به مرض شفا به جزا شفیع

چه مقام بندگیش منیع به چه بندگی و اطاعتی

خم زلف او چه شکن شکن به مثال نقرة خام تن

سپری بکتف و کفن به تن بچه قامتی چه قیامتی

ز جلو نظر سوی قبله گه ، ز قفا نظر سوی خیمه گه

که نمود شه بقدش نگه ، به چه حسرتی و چه حالتی

ز قفا دو زن شده نوحه گر، یکی عمه گفت و یکی پسر

که نما به جانب ما نظر، به اشارتی و نظارتی

 

 

 

 

این علی بن حسین بن علیست حیدر نیست

جز امامت ز علی شیر خدا کمتر نیست

دشمن از برق نگاهش بستوه آمد وگفت

گفته بودند که در کرببلا حیدر نیست

هر چه نزدیکتر آمد همه فریاد زدند

این جوان کیست اگر حضرت پیغمبر نیست

رجزی خواند که فرزند حسین آمده است

روبهان را حذر از پنجه شیر نر نیست؟

من نه از بهر دفاع پدرم آمده ام

غیر از این حجت دادار مرا رهبر نیست

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست

و از این پیرجوان مرده کمانی تر نیست

در کنار توأم و باز به خود می گویم

نه حسین،این تن صد چاک علی اکبر نیست

دست و پایی،نفسی،نیم نگاهی،پلکی

غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

هر کجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا

بند بندت همه پاشیده دگر پیکر نیست

دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه تو

دیدنی تر زمن و خنده این لشگر نیست

استخوانهای تو و پشت پدر هر دو شکست

بازهم شکر کنار من و تو مادر نیست

 

 

 

 

 

 

 

 

بیا که شبه رسولت شبیه زهرا شد

علی به کوفه دوباره غریب و تنها شد



میان تنگه فوج سپاه این صحرا

دوباره کــوچه سیلی زدن مهـــیا شد

هزار قنفذ و صدها مغیره بود اینجا

که جسم اکبرت این گونه ارباً اربا شد



فقط لبی که به لبهای تو زدم باقی است

وگرنه تیر جفا بر همه تنم جا شد



دلم زجــور زمــانه گرفتـــه بود اما

نشست نیزه به پهلویم و دلم وا شد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ای تجلی صفات همه ی برترها

چه قدر سخت بود رفتن پیغمبرها

قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای

چون که عشق پدران نیست کم از مادرها

پسرم! می روی اما پدری هم داری

نظری گاه بیندار به پشت سرها

سر راهت پسرم تا در آن خیمه برو

شاید آرام بگیرند کمی خواهرها

بهتر این است که بالای سر اسماعیل

همه باشند و نباشند فقط هاجرها

مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیست

عمه ات هست به جای همه ی مادرها

حال که آب ندارند برای لب تو

بهتر این است که غارت شود انگشترها

زودتر از همه ی آماده شدی، یعنی که:

"
آن چنان خسته نگشته است تن لشگرها

آن چنان کهنه نگشته است سم مرکبها

آن چنان کند نگشته است لب خنجرها"

چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده

چه کنم با تو و با بردن این پیکرها

آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده

علی اکبر من شد علی اکبرها

گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم

بر زمین باز بماند طرف دیگرها

با عبای نبوی کار کمی راحت شد

ور نه سخت است تکان دادن پیغمبرها

 

 

 

من آن پدرم کز پسرم دست کشیدم

صبحم ز ستاره سحرم دست کشیدم

شد روز جهان از نظرم تیره تر از شب

آن جا که ز نور بصرم دست کشیدم

در بادیه عشق ز طوفان حوادث

من از شجر و از ثمرم دست کشیدم

با خون جگر این گهر افتاد به دستم

وز موج بلا از گهرم دست کشیدم

از داغ ابوالفضل گرفتم به کمر دست

با داغ علی از جگرم دست کشیدم

همراه سفر بود مرا در سفر عشق

افسوس که از هم سفرم دست کشیدم

آثار شهادت به رخش دیدم و مُردم

وقتی به جبین پسرم دست کشیدم

 

 

آمد٬ رسید بر سر رعنا جوان خویش
خون شد دلش به دیدن جان داده جان خویش
بشکسته دید ساغر در خون فتاده را
صد پاره دید پیکر روح و روان خویش

زانوی عرشی اش به زمین خورد ناگهان
بی جلوه دید طلعت هفت آسمان خویش
باور نمی شدش که چنین اوفتاده است
بر خاک داغ پشت جهان پهلوان خویش
خم شد به سجده، بر رخ ماهش نماز کرد
در آخرین وداع سراسر فغان خویش
بوسید تکه های ز هم دور گشته را
گلبرگ های لاله ی خونین نشان خویش
آری زمانه بر سر جنگ است و بی گمان
پرّانده است تیر بلا از کمان خویش

 

 

 

 

 

 

 

ناباورانه می‌برم ای باورم تو را

ناباورانه غرق به خون تا حرم تو را

سخت است روی سطح عبا جمع کردنت

پاشیده‌اند بس که به دور و برم تو را

پا را مکش که شیون زن‌ها بلند شد

سوگند می‌دهم به دل دخترم تو را

لبخندها بلندتر از قبل می‌شود

وقتی که می‌کشم به دو چشم تَرم تو را

حالا صدای هلهله‌ها هم بلند شد

یعنی که آمده ببرد خواهرم تو را

جای منِ شکسته ببین در میان خون

با دست خُرد شانه زده مادرم تو را

وای از حرم که می‌نگرد ساعتی دگر

بر نیزه می‌برند کنار سرم تو را

می‌خواستم بغل کنمت باز هم ولی

تکه به تکه در بغلم می‌برم تو را

ای ز خود خالی و از حق پر شده
ای گرفتارت هزاران حر شده
حرّ ما، امروز حرّ ما شدی
قطره بودی غرق در دریا شدی

ما شدی و ما خطابت کرده ایم
ذره بودی آفتابت کرده ایم
خواجة اسری صدایت زد، بیا
مادرم زهرا صدایت زد، بیا
این که گفتم بر تو گرید مادرت
بی سبب آزرد از ما خاطرت
بی جهت از خشم ما رنجیده ای
من دعا کردم، تو نفرین دیده ای
خشم ما بر دوست، عین رأفت است
رحمت است و رحمت است و رحمت است
خشم کردم تا به خود وصلت کنم
در کتاب عشق سرفصلت کنم
از همان اول که برخوردم به تو
با نگاه خویش دل بردم ز تو
دیدم از آغاز پرواز تو را
با شهادت می خرم ناز تو را
در تن پاک تو دیگر خون ماست
این عروجت تا خدا مدیون ماست
جذبة ما جانب یارت کشید
دل ربود و سوی دلدارت کشید
طایر بام شهادت رام توست
جوشن تو جامة احرام توست
عشق را پاینده کردی حر ما
حریت را زنده کردی حر ما
تو دگر حر ریاحی نیستی
حرّ مایی، هیچ دانی کیستی
آب، از سوز درونت می کنیم
قطره ای، دریای خونت می کنیم
ای همه ما چون ز ما شرمنده ای
سربلند و سر به زیر افکنده ای!
گریه کمتر کن به بخت خود بخند
سربلندی، سربلندی، سربلند
در حرم با اشک، آب آورده ای
هدیه از بهر رباب آورده ای
گوش کن تا گریه بی تابت کند
شعله های العطش آبت کند
دوش دور خیمه ها مانند مشک
چشم سقا تا سحر می ریخت اشک
همچو شمع سوخته، گردید آب
اشک خجلت ریخت بر طفل رباب
کودکانم سوختند و سوختند
چشم خود بر دست سقا دوختند
خیمه ها از اشک دریایی شده
چشم زینب ، گرم سقایی شده
هر چه کردی ما قبولت کرده ایم
وقف اولاد رسولت کرده ایم
یاد داری چون سپاهت تشنه بود
آبشان دادیم هنگام ورود
از چه اینان آب بر ما بسته اند
قلب اطفال مرا بشکسته اند
"
میثم" از ما قصة ما را شنفت
از زبان حال ما گفت آن چه گفت

 

 

 

 

من عبد دربار توام مولا حسین حسین جان

حرّ گنه کار توام مولا حسین حسین جان

مـولا بیا دورت بگردم من از گناهم توبه کردم

سیدی العفو سیدی العفو


مـن در مسیر کربـلا ره بر روی تو بستم

مـن قلب اطفال تو را در بین ره شکستم

می‌سوزم از تاب وتب تو شرمنده‌ام از زینب تو

سیدی العفو سیدی العفو

دیشب صدای العطش از خیمه‌ات شنیدم

بالله خجـالت از تـو و از عترتت کشیدم

از گـریۀ اصغـر کبابـم شرمنده از اشک ربابم

سیدی العفو سیدی العفو

شرمنـده از پیغمبـر و از عتـرت رسولم

قسم بـه جـان مـادرت زهرا نما قبولم

هم از کرم عفو خطایی هم اذن می‌دانم عطایی

سیدی العفو سیدی العفو

گفتـی بگریـد مـادرم پیوسته در عزایم

تا مـادرم گریـد، نمـا در راه خود فدایم

این عشق تو گردیده دینم من بعد از این حرّ حسینم

سیدی العفو سیدی العفو

ای نا امیـدان را امیـد از تـو بود امیدم

در مقـدم عبـاس خـود کن از کرم شهیدم

آهـم زدل پیوستـه خیزد تا در رهت خونم بریزد

سیدی العفو سیدی العفو

فانوسهای اشک - غلامرضا سازگار 

 

 

 

منـم حرّ گنه کارت به خون پاک انصارت به عباس علمدارت

گناه آورده‌ام گناه آورده‌ام

قبولم کن قبولم کن قبولم کن



پناهم ده در این صحرا به اشک زینب کبرا به جان مادرت زهرا

به خاک تربتت به اشک غربتت

قبولم کن قبولم کن قبولم کن


اگر راه تو را بستم اگر قلب تو را خستم خجل از زینبت هستم

چرا من زنده‌ام ز تو شرمنده‌ام

قبولم کن قبولم کن قبولم کن


تو باغ لاله من خارم گنه کارم گنه کارم بَدَم اما تو را دارم

مرا با این گناه بخر با یک نگاه

قبولم کن قبولم کن قبولم کن


بگو دور سرت گردم غلام اکبرت گردم فدای اصغرت گردم

صدایم کن حسین فدایم کن حسین

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

فدای تاب وتب‌هایت فدای اشک شب‌هایت چرا خشکیده لب‌هایت

به خشکیّ لبت به اشک زینبت

قبولم کن قبولم کن قبولم کن


بود سر بر کف و جانم اگر چه بر تو مهمانم عطا کن اذن میدانم

دعا کن از کرم جدا گردد سرم

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

فانوسهای اشک - غلامرضا سازگار 

 

 

 

 

 

 

 

 

حـرّ آزاده‌ام مسـت مینـای عشـق

جان و سر می‌دهم هدیه در پای عشق

عشق من باشد این مرد تنها حسین

یا حسین یا حسین


راه تـو بستـم ای نـور چشم بتول

توبـه کـردم کنـون توبـه‌ام کـن قبول

جان به قربان تو گل زهرا حسین

یا حسین یا حسین

قَسمـت مـی‌دهم جــان آب آوَرت

مـن خجـل هستـم از گریه خواهرت

چشمم از گریه شد عین دریا حسین

یا حسین یا حسین

اذن جنگـم بـده تـا فـدایت شـوم

اولیــن کشتــۀ کربــلایت شــوم

جان چه قابل بود بهر مولا حسین

یا حسین یا حسین

 

 

 

 

 

 

 

یـابن‌زهرا منم حرّ گنه کار تو
شـده در کـربلا دلم گرفتار تو
بر درت بنده‌ام از تو شرمنده‌ام
مولا حسین جان(2)

****
من بـه دشت بلا راه تو بستم حسین
خجل از مادرت فاطمه هستم حسین
دارم این زمزمه پسـر فـاطمه
مولا حسین جان(2)
****
سیدی سیدی عزیـز زهـرا حسین

مظهر رحمت خدا تویی یا حسین
به علی‌اکبرت به علی‌اصغرت
مولا حسین جان(2)

من که پا تا سر از شرم تو آبم حسین

داغ لـب‌هاي تـو کـرده کبـابم حسین
در حرم از عطش اصغرت کرده غش
مولا حسین جان(2)
****
آمـدم تـا دعا کني ز لطف و کرم

کـه کند گریه در عزای من مادرم
حجـت کبریا التمـاس دعـا
مولا حسین جان(2)
****
خارم و آمدم چو گل زهم وا شوم

اذن جنگم بـده کـه حرّ زهرا شوم
جان نثار توام بی‌‌قـرار تـوام
مولا حسین جان(2)
****
کرمت عازم دشت قتـالم کند

تا مگر زینبت دگر حلالم کند
سر به خاکت نهم در رهت جان دهم
مولا حسین جان(2)

کربلا قبله ارباب کرم پیدا شد

در بیابان بلا کعبه غم پیدا شد
اولین منزل صحرای قدم پیدا شد
زین سفر مقصد ما کرببلا بوده و هست
کربلا قبله ارباب کرم پیدا شد
ای به احرام دل سوخته محرم شدگان
بارها را بگشائید حرم پیدا شد
گفت زینب چه زمینی است خدایا که از ان
لرزه بر اهل دل و جان حرم پیدا شد
تا در این دشت نهادیم قدم دردل ما
رنج و اندوه بلا از پی هم پیداشد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با لب غرق خون دارد این زمزمه
سوی کوفه میا، پسر فاطمه
یا حسین، یا حسین
یا حسین، یا حسین

***
ای حسین جان ببین قلب سوزانِ من
گشته خون جاری از لب و دندانِ من
یا حسین، یا حسین
یا حسین، یا حسین
***
مسلم بن عقیل گفت و بالای بام
ای عزیز دل فاطمه السلام
یا حسین، یا حسین
یا حسین، یا حسین

 

 

دل من بر سر این دار صفایی دارد

وه که این شهر چه بام و چه هوایی دارد

خانه ی پیرزنی خلوت زاویه من

هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد

شب که شد داد زدم کوفه میا کوفه میا

مرغ حق در دل شب صوت رسایی دارد

پیکرم تا به زمین خورد صدا کرد حسین

شیشه از بام که افتاد صدایی دارد

پشت دروازه مرا فاتحه ای مهمان کن

تا بدانند که این کشته خدایی دارد

هم سرم بی بدن و هم بدنم بی کفن است

حالم از قسمت آینده نمایی دارد

در سر بی بدنم هست هزاران نکته

سورهٔ ما نیز بسم الله و بایی دارد

دید خورشید که در بردن این نامه شدم

دست بر دامن هر ذره که پایی دارد

 

به زیر تیغم و این آخرین سلام من است

سلام من به حسینی که او امام من است

سلام من به مرادم به سیدالشهداء

که مقتدای من و شاهد قیام من است

چگونه صبر کنم در غیاب حضرت تو

که بی حضور تو این زندگی حرام من است

اگرچه دورم از آن آستان، دلم با توست

که ذکر خیر تو کار علی الدّوام من است

اگر چه خون به دلم کرده اند شکر خدا

که در طریق وفا استوار گام من است

غروبم از غم غربت اگر چه لبریز است

خوشم که عطر وصال تو در مشام من است

مرا به مژده دیدار تو امیدی نیست

غم جدائی تو همدم مدام من است

مگر که شهد شهادت به جام من ریزند

که در فراق تو چندی است تلخ کام من است

به راه عشق نخستین فدایی تو منم

سفیر خاص توام این صدای عام من است

وجود پاک تو را چشم زخم تا نرسد

دعا به حضرت تو کار صبح و شام من است

مباش راهی کوفه به شوق دعوت خلق

در آخرین نفس این آخرین پیام من است

خوشم که بر سر عشقت سرم رود بر باد

سر بریده ی من پرچم قیام من است

 

کارش میان معرکه بالا گرفته بود

شمشیر را به شیوه مولا گرفته بود

تنها میان مردم بیعت فروش شهر

انبوه کینه دور و برش را گرفتهبود

دلواپسی غریبی امروز خود نبود

اما دلش به خاطر فردا گرفتهبود

دیدی که از ارادت دیرینه حسین

یک کوفه زخم در بدنش جا گرفتهبود

با سنگ پای بیعت او مهر می زدند

باور نكرد از همه امضا گرفتهبود

این شهر خواب بود و ندانست قدر او

هو شب بوای مردمش احیا گرفتهبود

جرمش چه بود؟ نسبت نزدیک با علی

أن شعلهها برای همین پاگرفته بود

شاعر: محمد ارجمند

 

کوفه ای کـــــعبۀ جانبازی من کـــوفه ای سنگر سربازی من

کوفه تـــــو خاطرۀ عشق منی تــــــو نمایشگر سر مشق منی

کـــــــوفه ای شاهد شمع ازلی شــــــاهد سوز و مناجات علی

سرخ محراب تو از خون خداست کــــــــــوفه بام تو مرا کوی مناست

کوفه اهـــل تو مرا چون دیدند دستــــــــم اول همگی بوسیدند

جملـــــــه گفتند که مهمان آمد نائب مظهـــــر قــــــــــرآن آمد

لیـــــک پیمان ز جفا بشکستند شب درِ خــــــــانه برویم بستند

کوفه یک تن برُخم در نگشود و آنکه بگشود بجز طوعه نبود

کــــوفه ای کاش عزیز زهرا نــــــکند رو سوی این قوم دغا

 

بنویسید مرا یار اباعبدالله

اولین بنده ي دربار اباعبدالله

منتظر مانده دیدار اباعبدالله

من کجا و سر بازار اباعبدالله

تا خداهست خریدار اباعبدالله



عاشق آن است که دیدار کند یارش را

بارها جان بدهد دید اگر دارش را

باز آماده کند جان دگر بارش را

فاطمه پیش خدا، پیش برد کارش را



هر که افتاد پی کار اباعبدالله



من پرم را به روي دست گرفتم،دیدم...

جگرم را به روي دست گرفتم،دیدم...

سپرم را به روي دست گرفتم،دیدم...

تا سرم را روي دست گرفتم،دیدم...



راهم افتاده به بازاراباعبدالله



وقت هجران به گریبان چه نیازي دارم

به دل بی سروسامان چه نیازي دارم

با لب پاره به دندان چه نیازي دارم

به سرشانه اینان چه نیازي دارم



تا سرم هست به دیوار اباعبدالله



قبل از آنیکه بیایدخبرم راببرید

زیرپایش مژه چشم ترم راببرید

محضرش دست به دست این جگرم راببرید

گرسرم را و سر دو پسرم راببرید



باز هستیم بدهکار اباعبدالله



سنگهاخوب نشستندبه پاي لب من

لب من ریخت و پیچید صداي لب من

طیب الله به این لطف و وفاي لب من

بعد ازین آب حرام است براي لب من



بسکه لبریزم و سرشار اباعبدالله



مانده ازجلوه والاي توحیران،مسلم

جان خود ریخت به پاي توبه یک آن،مسلم

عید قربان شهان،هست فراوان مسلم

من به قربان تونه...جان هزاران مسلم



تازه قربان علمداراباعبدالله



به ولاي تو نداده ست اذان،هیچکسی

وا نکرده ست به شان تو دهان،هیچکسی

مثل مسلم نبود دل نگران،هیچکسی

بخداوند که در هر دو جهان،هیچکسی...



مثل من نیست گرفتاراباعبدالله



پیکرم وقف نوك پا زدن طفلان شد

کوچه کوچه سر من بود که سرگردان شد

چه خیالی ست که بازیچه ي این و آن شد

یا که برعکس به میخی تنم آویزان شد



دست حق باد نگهدار اباعبدالله

بسوز ای آب دریا از شرارم
که جز آتش به دل آبی ندارم
منم سقا، منم عطشان، واویلا
بریز ای اشک خونین از دو عینم

که من یاد لب خشک حسینم
منم سقا، منم عطشان، واویلا
ز هر موجت شرر دارم به سینه
که دیدم در تو من عکس سکینه
منم سقا، منم عطشان، واویلا
الهی آب دریا! شعله گردی
که شرم از یوسف زهرا نکردی
منم سقا، منم عطشان، واویلا
خدا داند دل دریا کباب است
که اصغر تشنه ی یک جرعه آب است
منم سقا، منم عطشان، واویلا
الا ای ماهیان! بامن بنالید
زمین و آسمان! بامن بنالید
منم سقا، منم عطشان، واویلا
زخون پر شد دو چشم نازنینم
که دیگر آب دریا را نبینم
منم سقا، منم عطشان، واویلا
چو آتش بین دریا می خروشم
صدای العطش آید به گوشم
منم سقا، منم عطشان، واویلا

ای دل مددی آمده ام بر در عباس

تا بوسه زنم بر حرم اطهر عباس

باب قمر هاشمیان باب بهشت است

نازم به تجلای رخ انور عباس

بر سلطنت و کاخ نشینی چه نیازش

در شهر وفا هر که شود نوکر عباس

گر تشنۀ فیضی به در ساقی عشق آی

تا مست شوی تا ابد از ساغر عباس

دل های حزین نغمۀ یا فاطمه دارند

بر گوش رسد زمزمۀ مادر عباس

داغ غم سقا به دل ام بنین است

سوزد جگرش چون دل پر اخگر عباس

می گفت عمود حرم دین پسرم بود

هر چند شکسته به عمودی سر عباس

 

 

تیر بر مشک زدند و ز جفا خندیدند

یکصدا در همه ي کرب و بلا خندیدند

تا بسوزند دل فاطمه و اُمّ بنین

پایکوبان همه با ساز و نوا خندیدند

تا که زیبایی چشم قمر از هم پاچید

همره حرمله اولاد زنا خندیدند

سر او خرد شد از ثقل عمود آهن

تا که دیدند سرش گشته دو تا خندیدند

تا شنیدند حسین "انکسر ظهری" گفت

به زمین خوردن شاه شهدا خندیدند

ضمن تبریک به هم ، سوی حرم میرفتند

قوم محروم ز شرم و ز حیا خندیدند

وقت پاره شدن گوش یتیمان حرم

نا کسان بی خبر از قهر خدا خندیدند

 

صحنه را چشم خدا غمزده رؤیت میکرد

دشت را حال تو صحرای قیامت میکرد



ماه ، از بسکه سراپای تو بوسیدن داشت

تیر با تیر سر بوسه رقابت میکرد

در مصاف تن بی دست تو هرکس که رسید

کاش تنها به دو سه ضربه قناعت میکرد



جهلشان تا به کجا بود که هر ملعونی

پیش از ضربه زدن نیت قربت میکرد



زخم یک دو سه و صدها و هزاران،آنقدر

که تنت داشت به درد همه عادت میکرد



آب در داغترین روز ازل تا به ابد

به ترک های لبت داشت حسادت میکرد



از همان خیمه تو دستور اگر می دادی

که:به این سمت بیا،آب اطاعت میکرد



ساقی مشک به دوشي به دل آب زده!

تشنه جان دادنت از عشق دلالت میکرد




داغت آنقدر بزرگ است که کم آوردیم

کاش اینبار خدا ذکر مصیبت میکرد

 

 

 

دل خون ز نامردی این نا مردمانم

در شهر کوفه بی پناه و بی امانم

این جا به نامردی عجب مشهور گشته

چشم و دل نا مردمانش کور گشته

از غصه من سر می گذارم روی دیوار

از فکر این جا آمدن بیرون شو ای یار

باید بساط قتل تو بر پا شود زود

آهنگری تیر سه شعبه در کفش بود

آهنگری سر نیزه و شمشیر می ساخت

طرح عمود آهنین در کوره انداخت

این جا صفات مردم خناس دارند

نقشه برای کشتن عباس دارند

شمشیر و سنگ و نیزه بار اُشتران شد

دیگر بهار قاسم و اکبر خزان شد

این جا خیال مردم از قتل تو تخت است

فکر اسیری رفتن زینب چه سخت است

آیینشان با سکه و درهم فروشی ست

فردا کنار راس تو هم باده نوشی ست

یاد از رخ نیلی زهرا مادرت کن

فکری برای گوش های دخترت کن

باد صبا این را بگو تو نزد دلدار

از فکر کوفه آمدن بیرون شو ای یار

هر چه داریم همه از كرَم عباس است

خلقت جنت حق لطف كم عباس است

نه فقط خلق زمین عبد و غلامش باشند

به خدا خیل ملائك حَشَم عباس است

نور بر شمس و قمر ماه بنی هاشم داد

عرش یك ذره ز خاك قدم عباس است

شیعه از كینه ي دشمن نهراسد هرگز

دین ما تحت لوای علم عباس است

در صف حشر علمدار ِشفاعت زهراست

علم فاطمه دست قلم عباس است

باب حاجات بود نام نکویش اما

منطبق باب حسین بارقم عباس است

نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو

عشق دیریست كه در پیچ و خم عباس است

ای كه حاجت ز حسین میطلبی دقت كن

پرچم شاه به سوی حرم عباس است

كاشف الكرب كه غم از دل عالم ببرد

لب خشكیده ي شش ماهه غم عباس است

بر روی قوس فلك جلوه ي خون گاه غروب

زخم شمشیر به ابروی خم عباس است

خلق در آرزوی کرب و بلایند ولی

چشم امّید همه بر قلم عباس است

 

 

این پهلوان با وفا آخر زمین خورد

قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد

من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد

از شرم روی مادر اصغر زمین خورد

هرگز نمی فهمم چنین مرد رشیدی

با آن همه هیبت چرا با سر زمین خورد

افتاد پای فاطمه از روی مرکب

انگار در محراب خود حیدر زمین خورد

افتادن بی دست بد دردی ست والله

لشکر که دید او از همه بدتر زمین خورد

بر غیرتش بر خورد زینب را ببیند

از فکر این طفلان بی معجر زمین خورد

وقتی زمین افتاد آنجا خوب فهمید

که حضرت زهراچگونه بر زمین خورد

وقتی علمدار حرم از اسب افتاد

دیدند بین خیمه یک خواهر زمین خورد

صد مرتبه از نیزه ها افتاد عباس

هر دفعه که افتاد یک دختر زمین خورد

چون قصه دستان او فهمید مادر

میگفت که چشمش زدند آخر زمین خورد

 

 

می‌رود جان ز تنم با نفس آخر تو

کمرم تا شده با دیدن این پیکر تو

خیز و بنگر که عدو از غم من می‌خندد

شمر گوید که حسین هست کجا حیدر تو؟

دیدن تو سر پا معجزه‌ای می‌خواهد

وایِ من آب گذشته است دگر از سر تو

باورم نیست! ببینم تو‌‌ همان عباسی؟

ای صنوبر! قد من آب شده پیکر تو

تویی و شرم رباب و علیِ اصغر من

منم و خجلت از روی تو و مادر تو

شده دعوا به سر ذبح تو‌ای شیر علی

بی‌حساب است و عدد جایزه‌های سر تو

راستی زائر زهرا شدنت باد قبول

باورت گشت بود مادر من مادر تو *

یا مرو یا که مگو بر سر دروازۀ شام

با رقیه که عمو هست کجا معجر تو؟!!

 

علمدار سپاهم ای برادر
شهید بی گناهم ای برادر
تویی پشت و پناهم ای برادر

برادر ای برادر ای برادر(

2)

به هر غم یار و غمخوارم تو بودی
به هر دردی پرستارم تو بودی
علمدار و سپهدارم تو بودی

برادر ای برادر ای برادر(2)

فلک آخر به ما جور و جفا کرد

به هجران تو ما را مبتلا کرد
دو دست نازنینت را جدا کرد

برادر ای برادر ای برادر(2)

من آخر پادشاه ملک و دینم

سرور قلب خیرالمرسلینم
در این صحرا غریب و بی معینم

برادر ای برادر ای برادر(2)
به عالم جز من مظلوم بی یار

کسی نشنیده شاهی بی علمدار
منم تنها اسیر قوم کفار

برادر ای برادر ای برادر(2)

فراق اکبر رعنا جوانم

اگر چه کرده پیر و ناتوانم
غم مرگ تو آتش زد به جانم

برادر ای برادر ای برادر(2)

پس از مرگ تو ای جان برادر

ندارم من دگر چون یار و یاور
شود زینب اسیر و زار و مضطر

برادر ای برادر ای برادر(2)

سکینه در حرم بی صبر و تاب است

ز سوز تشنگی جانش کباب است
نشسته منتظر از بهر آب است

برادر ای برادر ای برادر(2)

فانوسهای اشک 2 - ذاکر

 

 

 

 

دست سقای من، شد ز بازو قلم
گشته نقش زمین، یاورم بـا عَلَم
ساقی کودکان داده لب تشنه جان(2)

چون علمدار من، در یم خون نشست

داغ جــانسوز او، کمــرم را شکـست
ساقی کودکان داده لب تشنه جان(2)

قطعه قطعـه شـده، پیکـر صـف شکـن

گشته در خاک و خون، غوطه‌ور ماه من
ساقی کودکان داده لب تشنه جان(2)

آمده از جنان، مادرم فاطمه
d
تا ببیند چـه رخ، داده در علقمه

ساقی کودکان داده لب تشنه جان(2)

مـادرم از وفـا، ســوگـواری کند

از جگر ناله با اشک جـاری کند
ساقی کودکان داده لب تشنه جان(2)

جسم عباس من، گشته آماج تیر

ای سکینـه سـراغِ عمـو را مگیر
ساقی کودکان داده لب تشنه جان(

دسته گل های خدا تشنه و سقا بی آب
جگر آب، کباب است، کباب است، کباب
نفس سوختگان، سوخته در حنجره ها
رنگِ خورشید رخان گشته یکی با مهتاب

دل سقا شده آب و دل طفلان آتش
خجل از کودک شش ماهة خود گشته رباب
امشب ای اشک همه خون شو و از دیده بریز
زآن که بر تشنه لبان گریه صواب است صواب
نام آب آن که برد پاسخ او تیر بود
به علی اصغر بی شیر بگویید: بخواب
ماهیان روضة جانسوز عطش می خوانند
آب هم سوخته، دریا ز خجالت شده آب
تا بشویید کمی اشک خجالت ز رخش
همه بر صورت عباس بپاشید گلاب
ز چه خود را نرساندی به لب خشک حسین
نه مگر این که تو مهریة زهرایی آب ؟
مشک خشکیده، جگرها ز عطش تفتیده
پسر ام بنین! تشنه لبان را دریاب
"
میثم" از سوز دل خسته دعا کن که حسین
ذاکر خود به حساب آوردت روز حساب

 

 

در کربلا غوغا شده قُتل العباس
بی دست و سر سقا شده قتل العباس
واویلتا واویلتا یا ابو فاضل
واویلتا واویلتا یا ابو فاضل

رسیده وقت غربت ابی عبدالله
پریده رنگ از صورت ابی عبدالله
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
افتاده زیر دست و پا شاخة یاسم
گردیده از پیکر جدا دست عباسم
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
این اشجع الناس من است آه و واویلا
این دست عباس من است آه و واویلا
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
افتاده از زین بر زمین پیکر عباس
عمود آهنین زدند بر سر عباس
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
فرماندة بی لشکرم، بهترین یارم
دست و سر و چشمت چه شد ای علمدارم؟
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
با من گلستان علی در چمن افتاد
دستی که بوسیده علی از بدن افتاد
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل

 

 

 

فرزند علی ، فاطمه را نور دو عینی
سقا و سپهدار و علمدار حسینی
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس

تقدیم برادر شده چشم و سر و دستت
بوسیده علی دست تو در روز الستت
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
گریان ز غمت زینب کبراست اباالفضل
در علقمه زوار تو زهراست اباالفضل
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
میر سپه و ماه منیر اسدالله
شمشیر حسینی تو و شیر اسدالله
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
نازند به بازوی تو در عرصة پیکار
زهرا و حسین و حسن و حیدر کرار
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
سقا شده در خیمه سرا چشم سکینه
برخیز و بده آب به گل های مدینه
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
چون دید حسین بن علی محو خدایت
فرمود شود جان برادر به فدایت
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
تنها نه به صحرای بلا یار حسینی
حتی به صف حشر علمدار حسینی
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
در کرببلا مظهر ایثار و شجاعت
در روز جزا دست تو اسباب شفاعت
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
در بحر ولایت دُر نایاب حسینی
هم قبلة حاجاتی و هم باب حسینی
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
افسوس که با تیر جفا چشم تو بستند
افسوس که پیشانی و فرق تو شکستند
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
افسوس که خون بر جگر اُم بنین شد
قرآن حسین بن علیعلیهماسلام نقش زمین شد
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
شش ماهه به خیمه ز عطش تاب ندارد
سقای حسین بن علی آب ندارد
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
برخیز و ببین اشک امام شهدا را
داغ تو شکسته کمر خون خدا را
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
تو ماه بنی هاشم و شمع شهدایی
در کرب و بلا حامی مصباح هدایی
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس

 

 

 

ای خدا چون شد، شاخه ی یاسم؟
در کجا افتاد، دست عباسم؟
من و این همه لشگر خونخوار
نه به جا علم و نه علمدار

خدا خدا خدا - خدا امیدم رفت «تکرار» تشنه جان داده، بر لب دریا
جای او گشته، چشم من سقا
ز عدو چه ستم چه جفایی
ز تو چه ادب و چه وفایی!
خدا خدا خدا - خدا امیدم رفت «تکرار»
از گل یاسم، نشنوم بویی
پرچمش سویی، دست او سویی
پسرِ یَل حبل متین کو ؟
مَه من گُل امِّ بنین کو؟
خدا خدا خدا - خدا امیدم رفت «تکرار» بسکه نوشیده، می ز پیمانه
بر کمر دست، پیر میخانه
نه دگر، می و می زده باقی
نه خمّی و نه جام و نه ساقی
خدا خدا خدا - خدا امیدم رفت «تکرار»

 

 

 

آه - دست تو شد قَلم، بی صاحب شد عَلَم
بی سقا شد حَرَم، عباسم عباسم

آه - گل اُمّ البَنین، پور حَبل المَتین
دشمن شادم ببین، عباسم عباسم


آه - زخمت از حَد فزون، پرچمت واژگون
چشم و سر غرقه خون، عباسم عباسم

آه - مه پر از هاله شد، کار من ناله شد
یاس من لاله شد، عباسم عباسم

آه - کوفیان کف زنان، کودکان موکَنان
عمو عمو کُنان، عباسم عباسم

 

 

 

ابالفضل ماهی ابالفضل شاهی
ابالفضل میری ابالفضل شیری
نام تو را می برم مو ندارم سیری
وقتی که برداری قدم را

در هم بریزی بیش کم را
بیهوده دم زد که حسینم
داده به دست تو علم را
ابرها دیوانه اند شمع ها پروانه
صبر دارد آرزو پروانه ات
(
ابالفضل سالاری به خدا
ابالفضل نفسی لکل الفدا 4)
ابالفضل دینم فقط آیینم

به یاد دستان قلم زنم بر سینه ام
شفای دردی بی هماوردی
ختم کلام هر یلی ابالفضل مردی
سبزی عمامه ات عشق است
رد امان نامه ات عشق است
یعقوب شد بیمار می گفت
عطر خوش جامعه ات عشق است
چشمت شهر غزل لبت لعل غزل
عشقت که جای خود ذکرت خیر العمل
(
ابالفضل سالاری به خدا
ابالفضل نفسی لک الفدا 4)
ابالفضل جانی به لشکر مانی

با تو هوای کاروان شود طوفانی
ذکر تو ناب است تشنه از آب است
به روی روخسار تو
عکس حیدر قاب است

عشق حسین تاب و تب تو

ذکرش میاد بعد از لب تو
کم مانده زانویش شود خم
از حیبت تو مرکب تو
زهرا تاج سرت
زینب زنگ درت
یا سیدی یا حسین نقش انگسترت
ابالفضل سالاری به خدا

 

 

 


دلم شدپر احساس

فضا پر شده از بوی گل یاس

هوای حرم حضرت عباس

علمدار نیامد سهپدار نیامد


خدا ساقی و سردار نیامد

و آن شیر دلیر حرم حضرت ارباب

همان ساقیه لب تشنۀ این آب

علمدار نیامد سهپدار نیامد

خدا ساقی و سردار نیامد

ای اهل حرم میرو علمدار نیامد

ساقی و یل و سید و سالار نیامد

علمدار نیامد سهپدار نیامد

خدا ساقی و سردار نیامد

شیر سرخ شه خوبان پسر شاه ,وزیر عربستان

همان کس که بدادست برای لبه تشنه چو دو دستان

ای اهل حرم شاه حرم رفت ز دنیا

آمد به برش مادر او حضرت زهرا

علمدار نیامد سپهدار نیامد

خدا ساقی و سردار نیامد

ای سینه زنان دست علمدار فتاده

بر چشمه عزیزش چو سه شعبه بنشانده

علمدارنیامد...سپهدار...خدا ساقی و سردار...

ای سینه زنان فرقه علمدار شکسته


خم گشته علم گشته علمدار چوخسته

علمدار...سپهدار...خدا ساقی و سردار...

خورشید بسوزد ز غمه ساقی تشنه


آمد به سراغش تبر و نیزه و دشنه

علمدارنیامد...سپهدار...خدا ساقی و سردار...

درکرببلا خون چو معنای جنون است


دیوانه و مستانه شوید وقت کنون است

علمدار نیامد...سپهدار....خدا ساقی و ساردار

ای لطمه زنان زینب کبری شده حساس

لطمه زند او بر سر و از غصۀ عباس

علمدار نیامد...سپهدار....خدا ساقی و ساردار

طفلان حرم تشنۀ یک جرعۀ آبند

ناموس حرم لطمه زنان در تب و تایند

علمدار نیامد...سپهدار....خدا ساقی و ساردار

 

 

 

باز وقت بی قراری آمده
لحظه های جانسپاری آمده

هر که بر دلدار خود دلداده شد
بهر جان دادن بر او آماده شد

در خورد با دلبرش پیوند ها

حک شده بر چهره ها لبخند ها

عاقبت وقت وصال آمد دگر

مه رخی زیبا جمال آمد دگر

خیمه ای برپا شده از اشتیاق

خیمه ای دیگر هراسان از فراق

اهل این خیمه به رفتن بی شکیب

وآن دگر دل بی قرار یک غریب

این دو خیمه در کنار یک دگر

هردو در سوز و نوا شب تا سحر

این یکی مست مناجات و نماز

آن یکی شعله ور ازسوز و گداز

خیمه ای پر گشته از مردان مرد

جان به کف آماده رزم و نبرد

درکنارش خیمه ای از کودکان

در غم فردا پر از اشک روان

خیمه ی پر از رسم وفا

سینه ها لبریز از مهر و صفا

مرغ جان ها در پی تیر اجل

بر لبی آوای احلی من عسل

نوجوانی برلبش ذکر دعا

تا مبادا گردد از دلبر جدا

هرکه گوید ای غریب عالمین

بعد تو هرگز نمی مانم حسین

دیگری گوید اگر سوزد تنم

آن که می ماند به عشق تو منم

گر هزاران جان به تو دلبر دهم

باز جان گیرم به راهت سر دهم

با شقایق جمله ای را یاس گفت

زینب این را در پی عباس گفت

گفت ای آرام جان زینبین

یا ابوفاضل ، شده تنهاحسین

ای برادر موسم یاری شده

جان من وقت علمداری شده

یاد داری زاده ی ام البنین

آخرین حرف امیر المومنین

چون به بستر بود با فرق دو تا

گفت ای سقای دشت کربلا

بشنو از باب غریبت این سخن

حیدری کن کربلا ، عباس من

دشت را از خون خود سرشار کن

هر چه داری نذر روی یار کن

این چنین کرد و فدای یار شد

غرق خون در پیش پای یار شد

آب از مشکش برون تا ریخته

خون به چشم او به اشک آمیخته

کای برادر من خجل هستم بیا

رفتم و تنها شدی در کربلا



 

چشم ها غرق تماشا، که نیامد عباس

نگران بر لب دریا،که نیامد عباس

اشک ها همسفر آه، در آن لحظه ی تلخ

خسته از دیدن صحرا که ، نیامد عباس

کودکان منتظر او که مگر برگردد

آه از این شوق تماشا، که نیامد عباس؟!

بانگی از دور که در حنجره زخمی دارد


می کند فاش سخن را: که نیامد عباس

کودکی از دل خیمه، به پدر می گوید:

تو ندیدیش؟ بگو،یا که نیامد عباس
!

شاعر:سید علی اصغر موسوی

هر دو دستِ تو ببویم
بکشم بر سر و رویم
با دو دستم ز رخِ تو
خون و خونابه بشویم
بر زمین پای خودت می کشی ای سالارم
پشت من بعد تو بشکسته و من بی یارم
سرو افتاده به خاکم
داغ تو کرده هلاکم
ابوفاضل یا ابالفضل (4)
بده قدری تو جوابم
از غمت خانه خرابم
چه بگویم به رقیه
به سکینه به ربابم
ای برادر دلم از زخمِ سرت می سوزد
دانم از تشنگی حتی جگرت می سوزد
رفتی ای پشت و پناهم
ای علمدارِ سپاهم
ابوفاضل یا ابالفضل (4)
مرو ای دار و ندارم
ای اخا چاره ی کارم
آمده بهرِ تسلی
فاطمه مادرِ زارم
مادرم آمده تا نازِ تو دلخون بکِشد
تیرِ بنشته به چشمانِ تو بیرون بکِشد
علقمه غرقِ گلِ یاس
آمده مادرِ عباس
ابوفاضل یا ابالفضل (4)

 

آقام ابوفاضل (4)
دلم چه بی تابه
شب شبِ اربابه (2)
اشکِ چشام نابه
چون شبِ مهتابه
* * *
از کوچیکیم عباس
به من وفا کرده
حال و هوایم را
چه با صفا کرده
اگر نبود این عشق
نمی‌شدم مجنون
دلم می‌شد حیرون
یا این که سرگردون
* * *
عِطرِ گلِ یاسه
اون افضلُ الناسه
حضرت احساسه
جنابِ عباسه
عرش خدا زیرِ
پاهاش که می‌لرزه
زندگیم قدِ
وفاش نمی‌ارزه

یا ابوفاضل ابالفضل (4)
بنازم نازِ یک شصتِ ابالفضل
بسوزم از غمِ دستِ ابالفضل
نفس، سینه، دو دست و بازوانم
شده ششدانگ و دربستِ ابالفضل
* * *
من و مولا ببر با خود رها کن
به تیغ ابرویت جان را فدا کن
کمی از جرعه‌ی جامِ وفایت
به کامم ریز و من را باوفا کن
* * *
الا ای یار و دلدارم ابالفضل
شدم خسته ز افکارم ابالفضل
گرفتارم، مدد باب الحوائج
گره افتاده در کارم ابالفضل

یل بی همتا دلبر دلها یا اباالفضل

حضرت سقا مهربون آقا یا اباالفضل

یا اباالفضل آقای آقاها

یا اباالفضل سقای دریاها

یا اباالفضل مولای سقاها

دلبر دل آگاه محبوب ثارالله

علم به دوش لشگر عشق خادمی و برادر عشق

اسم قشنگ تو اباالفضل محبوب قلب مادر عشق

« میون همه عشقا عشقه اباالفضل»

رزم تو طوفان همه ی عرفان یا اباالفضل

قاری قرآن به ادب میزان یا اباالفضل

یا اباالفضل مینای میخانه

یا اباالفضل مستتیم مستانه

یا اباالفضل شمعی ما پروانه

ترانه ی هر لب تویی اخاالزینب

تویی که ارباب شده مستت حاجت می دی به ناز شستت

چه غم داریم روز قیامت وقتی شفیع ماست دو دستت

« میون همه عشقا عشقه اباالفضل»

میر و سرلشگر حیدر حیدر یا اباالفضل

پسر کوثر حامی رهبر یا اباالفضل

یا اباالفضل امید درمونده

یا اباالفضل هرکی تو رو خونده

یا اباالفضل بی حاجت نمونده

مردی توی خونت لیلی مجنونت

میگم اباالفضل علمدار تا لحظه ی ظهور دلدار

نور دو چشم شیعه یعنی سیدعلیمونو نگه دار

« میون همه عشقا عشقه اباالفضل»

 

-

شده مثل گل یاس خزان گلشن قاسم

بیارید بیارید گلاب و گل وقران

((که این گل شده پرپر،زشمشیرو زخنجر))

بیارید بیارید کفن بر تن قاسم

((که این گل شده پرپر،زشمشیرو زخنجر))

بگوید به زینب که از خیمه بیاید

گل باغ حسن را تماشا بنماید

((که این گل شده پرپر،زشمشیرو زخنجر))

جوانان حسینی بیایید به میدان

خزان باغ وجودش گل انداخته به رویش

حسین بوسه نشاند بران صورت ماهش

((که این گل شده پرپر،زشمشیرو زخنجر))

قد کوچک این گل نشسته به یم خون

بود زخم فراوان بر این قامت گلگون

((که این گل شده پرپر،زشمشیرو زخنجر))

زه زخم تن این گل رسد اه و نوایی

که شد وقط جدایی عمو جان به کجایی

((که این گل شده پرپر،زشمشیرو زخنجر))


جوانان حسینی کجایید کجایید

به کف لاله بگیرید بیاید بیاید

((گل یاسمن امد یتیم حسن امد))

چسان خون گلویش گل انداخته به رویش

عدو از دم شمشیر زده شانه به مویش

((گل یاسمن امد یتیم حسن امد))

به خیمه بنشینم رخش سیر ببینم

ززخم بدن او گل بوسه بچینم

((گل یاسمن امد یتیم حسن امد))

فرات اشک روانش عطش اتش جانش

عسل خون دهانش عمو ورد زبانش

((گل یاسمن امد یتیم حسن امد))

روم پیکر او را به خیمه بگذارم

گل پرپر خود را به اکبر بسپارم

((گل یاسمن امد یتیم حسن امد))

به عبدالله معصوم بگویید بیاید

گل روی برادر تماشا بنماید

((گل یاسمن امد یتیم حسن امد))

بیا مادر قاسم بیاخواهر قاسم

که رخساره بشویید زخون سر قاسم

((گل یاسمن امد یتیم حسن امد))


یا حسین ای ساقی جام بلا

هر دلی را میکشانی کربلا

ای حریمت قبلگاه جان ما

        نام زیبایت من واهل بلا 

   ((گل زهرا حسین حسین یا حسین))

کربلایت عاشقان را کرده مست

           عاشق روی تو گشته هرچه هست

زائرت شد هر دل زیبا پرست

              ساقیت کرده فدایت هر دو دست

((گل زهرا حسین حسین یا حسین))

ای حدیث جمع مستان نام تو

                کربلای عشق و مستی جام تو

هر دل زیبا پرستی رام

                      عالم هستی به زیر گام تو

((گل زهرا حسین حسین یا حسین))

 


 

روی تو ای هلال من ،شمع جان من است

سرت به روی نیزه ها ،سایبان من است

این منو کودکان،این تو ساربان

((یا حسین یاحسین))

ائنه رویت چرا،شده خاکستر

با خواندن قران خود دل زمن میبری

تو پناه منی،تکیه گاه منی

((یا حسین یاحسین))

با من بگو از غنچیه،لب خونین سخن

قران بخوان، قران بخوان،برتسلای من

بی تو قد خمیده،شده مویم سپید

((یا حسین یاحسین))

تکلمی تبسمی،کن تو با دخترت

ترسم دهد از غضه جان، گل نیلوفرت

لیلتولقدر من ،جلوه قدر من

((یا حسین یاحسین))

پای سر خونین تو، ناله از دل زدم

تا با تو هم دردی کنم، ناله از دل زدم

تو غمهای من ،وای من وای من

ائنه روی تورا، سنگ دشمن شکست

برغنچه لبهای تو، سنگ دشمن نشست

منو اه دلم،شده غم حاصلم

((یا حسین یاحسین))


سوز عطش در دل سوزان توست

دیده دریا همه گریان توست

اب خجل از لب اطشان

((یا حسین یا حسین))

زمزمه اب بود یا حسین

یوسف لب تشنه زهرا حسین

کشته شدی بر لب دریا حسین

((یا حسین یا حسین))

اب وضوی تو زخون سرت

درود بر العطش اصغرت

((یا حسین یا حسین))

اشک به یاد لب خشکت کم است

العطشت زمزمه عالم است

دیده به یاد عطشت رمزمست

((یا حسین یا حسین))

ای لب خشک تو حیات همه

اشک فشان چشم بنی فاطمه

بر تو سقای تو درعلقمه

((یا حسین یا حسین))

قافله سالار بلا کی مرا میبری

از سر نعش پدرم به کجا میبری

چه کنم با دلم مانده اینجا دلم

((یا حسین یا حسین))

سینه سوزان مرا تو نمک میزنی

عمه مظلوم مرا تو نمک میزنی

عمه ام را مزن او بود جان من

((یا حسین یا حسین))

جسم شریف شهدا بر زمین مانده است

بر بدن بی سرشان اسبها رانده اند

ان بدنهای پاک شده غلطان به خاک

((یا حسین یا حسین))

بهر کتک خوردن ما غم بهانه بود

چون که برم نام حسین تازیانه بود

من خونین جگرمیروم در سفر

((یا حسین یا حسین))


سربه صحرای جنون با دل بیمارعشق است

نغمه ی هو زدن مرغ گرفتارعشق است

او که دل برد زما روزازل تا اخر

خون ما باد حلالش که چنین یارعشق است

((گل زهرا حسین یاحسین یا حسین))

ساقیا باده بده از خم عباس به من

که مراباده دل برکش گلنارعشق است

کنده بر قبضه شمشیر علی یا عباس

ذولفقاره دو دم حیدرکرارعشق است

((گل زهرا حسین یاحسین یا حسین))

کارهرکس که گره خورده مد خواست ازاو

نام زیبای ابالفظل به هرکارعشق است

روز پیکار عدو ترس ازان داشت علیست

رقص شمشیر به دست علی وارعشق است

((گل زهرا حسین یا حسین یا حسین))

خرم انکس که گرفتار سرزلفش شد

تا ابد برسراین کوچه وبازارعشق است

روز محشر اگه او قاضی پرونده ماست

یا حسین گوکه چنین قاضی عیارعشق است

((گل زهرا حسین حسین یا حسین))

داده ام تا بنویسند به روی کفنم

من ابالفظلی یمُ میرعلمدارعشق است

((گل زهرا حسین حسین یا حسین))


این پیکر صد پاره زه شمشیر حسین است

سر داده زکف درره تقدیر حسین است

((ارباب حسین است ،ارباب حسین است))

با دادن جان داد به دین جان دباره

زهرا کند از دور براین کشته نظاره

((ارباب حسین است ،ارباب حسین است))

هر قطره خونش به خدا غرق پیام است

بخیز برادر که دگر کار تمام است ((ارباب حسین است ،ارباب حسین است))

بشنو سخنی نغر زه رگهای بریده

ازاده بود هر که شود کشته ایده

((ارباب حسین است ،ارباب حسین است))

شد اب وضویم اگر از خون گلویم

راهی بجز از راه خداوند نپویم

((ارباب حسین است ،ارباب حسین است))

 


 

مگر به کربلا کفن به غیر بوریا نبود
مگر حسین تشنه لب عزیز مصطفی نبود

مگر کسی که کشته شد تنش برهنه می کنند
مگر که کهنه پیرهن به پیکرش روا نبود

اکبرم ای اکبرم نور چشمان ترم

از غم مرگ تو شد خاک ماتم بر سرم

**********

ای خدا این کشته جانان من است

ای خدا این راحت جان من است

ای خدا این نور چشمان من است

کشته اش چون بنگرم اکبرم ای اکبرم

**********

پاره پاره تیغ کرده پیکرش

فرشی از خون گشته خاک بسترش

در حرم گریان دو طفل مضطرش

قبله اهل حرم اکبرم ای اکبرم

**********

نیست در مرگت علی طاقت مرا

بعد مرگ تو علی الدنیا عفا

زندگی بعد از علی نبود روا

زود رفتی از برم اکبرم ای اکبرم

**********

تا رسیدم بر سرش جان داده بود

غرقه خون بر روی خاک افتاده بود

آمدم بالین او اما چه سود

مونس دل اکبرم اکبرم ای اکبرم

**********

تشنه لب در معرکه جان داده است

دیدگانش را بهم نهاده است

آه بر خاک بلا افتاده است

کن نگاهی از کرم اکبرم ای اکبرم

**********

کاش می شد گوید او حرفی به من

آه او با من نمی گوید سخن

گشته گریان بر علی دشت و دمن

در عزایش دخترم اکبرم ای اکبرم

**********

هر چه خواهش کردمش سودی نداشت

مرگ او داغی به قلب من گذاشت

در وداعش قلب زینب می گداخت

نوحه خوانش خواهرم اکبرم ای اکبرم

**********

آه بی جان بر زمین افتاده است

با لب تشنه علی جان داده است

خصم داغش بر دلم بنهاده است

کی رود از خاطرم اکبرم ای اکبرم

ای مرا سرو چمن داغ تو داغ حسن (ع)

پیش چشمان عمو به زمین پای مزن

دیدن پیکر خونین تو ای لاله من

شده یادآور جسم حسن (ع) و تیر و کفن

ای گل یاسمنم یادگار حسنم

سیزده ساله جوان شد بهار تو خزان

از دل خسته من برده ای تاب و توان

از لب تشنه ات ای نو گل نجمه خجلم

بر سر کشته تو جان عمو پا به گلم

ای گل یاسمنم یادگار حسنم

حجله ات حجله خون بر تنت زخم فزون

طاقت و صبر و شکیب از کفم رفته برون

خاک صحرای بلا ، خون سرت شد کفنت

به روی سینه برم جانب خیمه بدنت

ای گل یاسمنم یادگار حسنم

لاله نو ثمرم سوخت داغت جگرم

حنجر خشک تو را تر کند چشم ترم

شده پنهان به بر سنگ جفا پیکر تو

وای بر حال دل عمه غم پرور تو

ای گل یاسمنم یاد گار حسنم

هر طرف می نگرم نیزه شمشیر است(2)

یا رب حسین من تک تنهاست(2)

هر طرف می نگرم نیزه شمشیر است(2)

یا رب حسین من تک تنهاست(2)

هر طرف می نگرم نیزه شمشیر است(2)

یا رب حسین من تک تنهاست(2)

کوفییان تشنه خونش به کمین بنشستند(2)

عهدها را همه از جارو جواب بگسستند

مانه از اب شدند قلب حرم بشگستند(2)

تشنه لب اهل حرم بر لب دریاها

یا رب حسین من تک تنهاست(2)

هر طرف می نگرم نیزه شمشیر است(2)

یا رب حسین من تک تنهاست

آن دم بريدم من از حسين دل کامد به مقتل شمر سيه دل

او مي دويد و من مي دويدم او سوي مقتل من سوي قاتل

او مي نشست و من نشستم او روي سينه من در مقابل

او مي کشيد و من مي کشيدم او خنجر از کين من ناله از دل

او مي بـريـد و مـن مي بـريدم اوازحسین سر من از حسین دل

خواهرم از حرم گلاب و قرآن بیار

که به میدان رود این گل باغ بهار

قاسم بن الحسن،پوشد ازخون کفن ،

من غریبم(2)

یادگار برادرم بکف جان گرفت

غربتم را بدید و عزم میدان گرفت

میرود جان من پیش جانان من

من غریبم(2)

اهل خیمه همه محو رخ ماه او

اشک زینب شده بدرقه راه او

این من و آه من می رود ماه من

من غریبم(2)

زیر سم ستور حمایت از من کند

استخوان های جسم کوچکش بشکند

گل درتاب و تب ، جانش آیدبه لب،

من غریبم(2)

قامتش مثل گل پرپر و بی سر شود

پاره پاره به زیر تیغ و خنجر شود

بدنش روی خاک میشودچاک چاک

من غریبم(2)

حضرت اباالفضل

اى تكيه گاه من پشت و پناه من عباس من عباس
آرامش جانم سقاى طفلانم عباس من عباس
* * *
اى سرو عشق من كه فرقت را دوتا كردند
دست علمدار تو را از تن جدا كردند
از داغ تو پر خون دل و قلب مرا كردند
اى شمع افسرده اى باغ پژمرده عباس من عباس
* * *
تا ناله ادرك اخايت را شنيدم من
با چشم خود تنهائى ام را بى تو ديدم من
چون مرغ پر بشكسته سويت پركشيدم من
باغ بهار من داروندار من عباس من عباس
* * *
اى لاله سرخم بين رخساره زردم
خود را به اينجا با هزاران زحمت آوردم
آخر بگو من با چه روئى خيمه برگردم
طفلان زار تو در انتظار تو عباس من عباس
* * *
افتادى و افتادم از پا اى گل زيبا
من بى تو ديگر اى عزيز من شدم تنها
پيچيده اينجا عطر و بوى مادرم زهرا
او غمگسار توست اينجا كنار توست عباس من عباس

من باغبان عشقم و، گل می فروشم
بگرفته ام این غنچه را، بر روی دوشم

این آخرین یار من است ای اهل کوفه

این مهر طومار من است ای اهل کوفه

آه و واویلا، آه و واویلا 

با خنده ی آخر ز خود، شرمنده ام کرد
با یک نگه هم کُشت او، هم زنده ام کرد

این آخرین یار من است، ای اهل کوفه

این مهر طومار من است، ای اهل کوفه

آه و واویلا، آه و واویلا

ای کوفیان آورده ام، شش ماهه مهمان
بر روی دست من بود، یک جزء قرآن

این آخرین یار من است، ای اهل کوفه

این مهر طومار من است، ای اهل کوفه

آه و واویلا، آه و واویلا

علی اکبر من رفت خدایا چه کنم من؟
که روح از بدنم رفت خدایا چه کنم من؟

علی اکبر لیلا،انیس دل لیلا تویی نوگل لیلا،گل احمر لیلا

قرار دل لیلا،تویی مونس لیلا گل یاسمنم رفت خدایا چه کنم من؟

بخوان سوره کوثر،برای علی اکبر رود جانب لشکر،بَر قوم ستمگر

که شاید نکند ظلم،به این شبه پیمبر ضیاء بصرم رفت خدایا چه کنم من؟

دراین دشت وبیابان ،شدم بی سر وسامان
بیابان همه لشکر،گروهی همه نادان
علی یکّه و تنها ،برقوم لعینان
قرار دل من رفت خدایا چه کنم من؟

من بـرای خدا دسته‌گل می‌برم
باشد این دسته‌گل غنچۀ پرپرم
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم
چهـرۀ لاله‌گـون می‌پسندد خـدا
حنجر غرقه خون می‌پسندد خدا
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم
خنده کن تا که از خون خضابت کنم
بــر ســر دوش خــود آفتابت کنم
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم
هدیه بر خالق داورت می‌کنم
پیش تیـر بلا سپرت می‌کنـم
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم
سینه و دست من شده گهواره‌ات
گشته تقـدیم حق گلوی پاره‌ات
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم
عهد من با خدا از تو کامل شود
قسمتت جای شیر، تیر قاتل شود
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم
****
گرچه با سنِّ کم تو علی‌اصغری
بر روی دست من حجتِ اکبری
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم

قد و قامت قد و قامت
در زمیـن کربـلا کـرده قیامت
یوسف زهرا سرت بادا سلامت
واویلا واویلا از دل ليلا
****
ام ليـلا ام ليـلا
می‌شود جسم جوانت پاره پاره
کن دعا برگردد از میدان دوباره
واویلا واویلا از دل ليلا
****
وامصيبت وامصيبت
بـا شهیـد کربـلا کـن نـاله‌ ای دل
کس ندیده یک شهید این همه قاتل
واویلا واویلا از دل ليلا
****
يابن الزهرا يابن الزهرا
خواهرت زینب زند بر سینه و سر
عمـه‌ات آيـد بـه استقبـال مـادر
واویلا واویلا ازدل ليلا
****
ای جـوانان اي جـوانان
جای اشک از دیده با هم خون فشانید
بـر علـی‌اکبر همـه قـرآن بخــوانید
واویلا واویلا از دل ليلا
****
ای سکینه ای سکینه
بر علی‌اکبر بزن بر سر و سینه
بی برادر می‌روی سوی مدینه
واویلا واویلا از دل ليلا

اي جوان حسين پركشيدي

جام قالو بلا سركشيدي

داغ تو زد به قلبم شراره

مانده از تو تني پاره پاره

واويلا واويلا

--------------------------

مي كشانم خودم را بسويت

مي كشم لخته خون از گلويت

بر تنت نيست دگر جاي سالم

آمده ياريم آل هاشم

واويلا واويلا

--------------------------

اي اذان گو چرا بي صدايي

مي نهم جسم تو برعبايي

اي علي جان اگر مي تواني

پا شو تا اشهدم را بخواني

واويلا واويلا

مي رود از حـرم يوسـف کرببـلا

مي برد همرهش تاب و توان مرا

بهتر از جان من ماه کنعـان من

اي شبه پيغمبر بـابـا علي اکبر

* * * * * * * * * *

از لب خشک تو بوسـه بگيـرم علي

لب گشا کن دعا که من بميرم علي

اي مـه دلربـا يوسف کربلا

اي شبه پيغمبر بابا علي اکبـر

* * * * * * * * * *

پسرم ظهر شـد آمده وقت نماز

لب گشا و بگو اذان به صوت حجاز

گل خوش عطر و بو دارد از خون وضو

اي شبه پيغمبر بابا علي اکبـر

* * * * * * * * * *

بعـد تـو اي علـي نباشدم دلخوشي

پا مکش بر زمين ورنه مرا مي کشي

تو ببين اي جـوان شده ام قد کمان

اي شبه پيغمبر بابا علي اکبـر

شجاعی اشجع الناسی سراپا شور واحساسی

تو غیرتمند وحساسی درخشانتر زالماسی

تو در باغ گل عترت گل یاسی گل یاسی

علی را نورعینی و ابا الفضلی وعباسی

قمر بنی هاشم ابالفضل قمر بنی هاشم(2)

قمر بنی هاشم

 

در کلاس عاشقی عباس غوغا می کند
در دل هر عاشقی عباس مأوا می کند
هر کسی خواهد رود در مکتب عشق حسین
ثبت نامش را فقط عباس امضا می کند