کربلا یعنی

کربلا یعنی  تـَوَ لا  داشتن

 مهر حیدر عشق  زهرا  داشتن

کربلا یعنی تبرّای شدید

از پلیدی‌های دوران و یزید

کربلا یعنی اطاعت از امام

گه به حکم او نشستن گه قیام

کربلا یعنی که یار رهبری

از حسین عصر خود فرمانبری

کربلا یعنی تحول در وجود     

   جامه زهد و حیا را  تار وُ پود

کربلا یعنی به حق واصل شدن     

   یار حق ، دشمن ِ باطل شدن

کربلا یعنی بیا جانانه شو

گِرد ِ شمع عشق ِحق ، پروانه شو

کربلا یعنی کتاب عشق حق

از الف تا یای او سرمشق حق

کربلا یعنی که انسی با نماز     

   روی بر درگاه ربّ بی نیاز

کربلا یعنی که خون ، آب وضو    

     با خدا ، بی واسطه در گفت وُ گو

کربلا  یعنی همیشه  مکتبی

تو حسینی ، خواهر تو زینبی

کربلا یعنی سراپا جان شدن

در منای عاشقی  قربان شدن

کربلا یعنی سر و جان باختن

پل به معراج شرافت ساختن

کربلا یعنی که عاشورای خون

موسم انا الیه الراجعون

کربلا یعنی گل ِ احمر شدن

روی دست باغبان پرپر شدن

کربلا یعنی هم آغوش عجل

تلخی مرگش نکوتر از عسل

ربلا یعنی  بهار ِ تشنگی

شعله ور دل از شرار تشنگی

کربلا یعنی چو گل افروختن

پیش آب از تشنه کامی سوختن

کربلا یعنی که در دریای ِ آب

تشنه اما ، آب کردن را جواب

کربلا یعنی فغان و زمزمه

خنجر و هنجر نگاه  فاطمه

کربلا یعنی که تیـغ وُ جسم یار

یک هزار و نهصد و پنجاه بار

کربلا یعنی قلم یعنی کتاب

پیکر قرآن وُ  زخم ِ بی حساب

کربلا یعنی عطش یعنی شرار     

   خیمه و طفلان در حال ِ فرار

کربلا یعنی سراپا عشق و شور

گه به نیزه ، گاه در کنج تنور

کربلا یعنی که نیلی روی ماه

صورت طفلان و سیلی  آه! آه!

کربلا یعنی که حق در سلسله

پاسخ اشک یتیمان هلهله

کربلا یعنی شب و اخت الامام

در نماز ، اما نماز ِ بی قیام

کربلا یعنی که در بازارها

کعبه اما کعبهء آزارها

کربلا یعنی که آیات ِ حکیم      

  یک زن و هفتاد وُ  دو داغ عظیم

زن مگو زهرای ثانی بود او

در حسین ِ خویش فانی بود او

یک شب بی نافله زینب نداشت

غیر ذکر یا حسین بر لب نداشت

 


 

قیامت در قیامت

آن که ما را بر صراط حق هدایت می کند
چهارده قرن است بر دلها حکومت می کند
کیست او فرزند زهرا شاه عاشورائیان
یک نگاه او به یک عالم کفایت می کند
تا حسین داریم بی تردید اهل عزتیم
شیعه با عشق حسین احساس لذت می کند
مکتب او مکتب فقه و اصول و منطق است
اوست استادی که تدریس ولایت می کند
عشق بیماریست بیماری فوق جنون
هر که گوید یا حسین بر او سرایت می کند
خون و شیر شیعه با عشق حسین آمیخته است
شیعه از نام حسین اخذ شرافت میکند
زور گویی واژه واهی است در فرهنگ ما
دشمن ما بی جهت اعمال قدرت می کند
شیعه در خط حسین و تابع فرمان اوست
یا حسین می گوید و تجدید بیعت می کند
حزب حزب اللهیان حزب حسین بن علیست
شیعه از فرمان مولایش اطاعت میکند
در کدامین حزب یک کودک بود صاحب نظر
اصغر شش ماهه در محشر شفاعت می کند
ضابطه یا نظم و نوبت در امور دنیویست
حال ما را حضرت مولا رعایت می کند
هیچ نوبت بر عزادار مولا نیست نیست
این حسین است کارها خارج ز نوبت می کند
خوف محشر از کسی باشد که او بی صاحب است
صاحب ما در قیامت هم قیامت می کند
فاطمه در روز محشر هیئتی ها از شما
مطمئن باشید اظهار رضایت میکند
سید خوش زاد را با دین فروشان کار نیست
شاعر ما باحسین (ع)گویان رفاقت می کند


مدح حضرت اباعبدالله

حیات آب بقا جز غم تو نیست حسین

نمیرد آنکه دلش با غم تو زیست حسین

صفای عمر ابد یافت هر که در غم تو

به قدر یک مژه بر هم زدن گریست حسین

به روز حشر که محشر کند شفاعت تو

کسی که سایه نشین تو نیست کیست حسین

جهنم است بهشتی که خالی از تو بود

بهشت بی گل رویت بهشت نیست حسین

توئی که آیت حریت از رخت پیداست

خوشا کسی که چو حر بر تو بنگریست حسین

گدای راه تو هر کس که گشت آقا شد

که گرد خاک رهت تاج سروریست حسین

نشسته بر سر راه تو رستگار مدام

به دستگیری او لحظه ای بایست حسین


شعری از حاج غلامرضا سازگار

من همان روز ولادت که ز مادر زادم

بود زخمت به جگر نعمت مادر زادم

بوده ام هیچ و همه بودم و نبودم از توست

آن زمانی که نبودم ، به غمت دل دادم

به سر کوی تو ای کعبه آمال دلم

باد می آوردم گر چه دهی بر بادم

قصه عشق تو درسی نه که در سینه بود

این حدیثی است که دادند از اول یادم

سالها بود که در بند تعلق بودم

از زمانی که اسیر تو شدم آزادم

خواستم تا که برآرم سر از این هفت سپهر

صورت خویش به خاک قدمت بنهادم

نافه آوی صحرای غمت کاری کرد

کز خطا رستم در ملک ختا افتادم

هر چه دارم همه از پاکی مادر دارم

رحمت حق به روانش که حسینی زادم

پیش از آنی که پدر جانب مکتب بردم

الف قامت عباس تو شد استادم

عید نوروز من دلشده آن روزی بود

کآتش عشق تو آمد به مبارکبادم

«میثم» از عالم دیوانگی این را فهمید

از زمانی که اسیر تو شدم آزادم


در رثای سید سجاد (ع)

گر بگرید ابر چشم اشکبار آرم بیاد

ور بخندد لاله قلب داغدار آرم بیاد

گر ببینم شمع سوزانى میان انجمن

سرگذشت عمر را بى‏اختیار آرم بیاد

صحنه‏ها هردم بچشمانم مجسم مى‏شود

خاطرات دردناک و ناگوار آرم بیاد

ابر گه گه گرید اما چشم من هر صبح و شام

روزهاى شام و آن شبهاى تار آرم بیاد

گر ببینم زینت و زیور روى گردانم از آن

گوشهاى پاره و بى‏گوشوار آرم بیاد

گر گلى عطشان ببینم در کنار غنچه‏اش

هم رباب نشسته و هم شیر خوار آرم بیاد

ریزش باران که مى‏بینم بهر دشت چمن

سنگهاى شامیان نابکار آرم بیاد

گر ببینم آتشى از دور گویم خیمه‏هاست

خیمه و طفلان در حال فرار آرم بیاد

در جسم جهان فیض بهارانم

من عالم چون زمین تشنه بارانم

من در زهد دلیل پارسایان جان در عشق امام جان نثارانم

من فرزند حسین و زینت عبادم

شایسته ترین سجده گذارانم

من با اینهمه منزلت ز سوز دل و جان روشنگر بزم سوگوارانم

من چون لاله همیشه از جگر مى‏سوزم

چون شمع همیشه اشکبارانم من

دردا که چه آورد قضا بر سر من ایکاش نمى‏زاد مرا مادر من


شعر شهادت امام محمد باقر(ع)

« السلام علیک یا باقر العلوم (ع) »

بین نماز ، وقت دعا گریه می کنی
با هر بهانه در همه جا گریه می کنی

در التهاب آهِ خودت آب می شوی
می سوزی و بدون صدا گریه می کنی

هر چند زهر قلب تو را پاره پاره کرد
اما به یاد کرب و بلا گریه می کنی

اصلاً خود تو کرب و بلای مجسّمی
وقتی برای خون خدا گریه می کنی

آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود
با ناله های وا عطشا گریه می کنی

با یاد روزهای اسارت چه می کشی ؟
هر شب بدون چون و چرا گریه می کنی

با یاد زلفِ خونی سرهای نی سوار
هر صبح با نسیم صبا گریه می کنی


هفتاد و چند داغ شقایق

تنها تر ین غر یب دیار مد ینه بود

او مرد علم و زهد و وقار و سکینه بود

صد باب علم از کلماتش گشوده شد

در بین عالمان به خدا بی قرینه بود

این خا نواده نسل نجات و هدایتند

او نا خدای پنجمی این سفینه بود

نا ن آور همیشة هر کو دک یتیم

بر شانه های خستة او جای پینه بود

آتش گرفته باغ دلش از شراره ای

سهم امام خستة ما زهر کینه بود

همواره آسمان دلش رنگ لاله داشت

هفتاد و چند داغ شقایق به سینه بود

دشت نگاه او پُرِ گلهای اشک بود

یاد آور حکایت سقا و مشک بود


کبوتر غریب

باقر علوم عا لم ، عا لم آ ل پیمبر

غربت و مظلومیت رو ، برده ارث از بابا حیدر

دلش از غصه گرفته ، غم و دردش بی شماره

غیر اشک چشم خیسش ، دیگه همدمی نداره

از شرار زهر دشمن ، آب شده پیکر خسته ش

غیر آه دل نداره ، مرحمی دل شکسته ش

یه کبوتر غریبه ، بی سر و سامونه حالش

می خواد پر بگیره اما ، سنگ غم خورده به بالش

*

پسرم بیا کنارم ، که دیگه رفتنی ام من

بیا تا برات بگم از ، ظلم و کینه های دشمن

به خدا یادم نمی ره ، اون همه ماتم و آزار

دشنام و سنگهای کینه ، خنده های سر بازار

مونده بود به زیر نعلِِِِِِِِِِِِِ اسبها لاله های چیده

روی نیزه های بی رحم ، می دیدم سر بریده



ساقه


تسلیت صاحب شیعه که غمی دیگر شد
برگ مژگان ملائک ز سرشکش تر شد
بسکه بر ساقه‌ی گل ریخت عدو زهر جفا
پنجمین گل ز گلستان علی پرپر شد



یادگار کربلا

خاک بقیعت دل جلا، ای یادگار کربلا
قدرش فزون تر از طلا، ای یادگار کربلا
شمعی شدی در زندگی، روشن نمودی سوختی
غم ها کشیدی از بلا، ای یادگار کربلا
ای آنکه در کرب و بلا، گفتی به عمه رازها
کن راز زینب برملا، ای یادگار کربلا
ای همصدای کودکان، همبازی بنت الحسین
کی می زنی دل را صلا، ای یادگار کربلا
ای آشنا با تشنگی، ای هم صدای العطش
دل بردی از اهل ولا، ای یادگار کربلا
ای آنکه بین حجره ات، در لحظه های آخرین
ذکرت حسین و کربلا، ای یادگار کربلا
فطرس به شام ماتمت، آخر چه گوید از غمت
چشمش به گریه مبتلا، ای یادگار کربلا


یاد


یاد دارم که کربلا بودم
از غریبی چه ناله ها کردم
جسم جدم میان مقتل بود
با رقیه چه گریه ها کردم




یاد دارم که باب بیمارم
خون دل از عدوی کین می خورد
خواست جد من کند یاری
لیک ناگهان زمین می خورد




یاد دارم که بزم شرم یزید
خیزران آتشی بر این دل زد
من خودم با دو چشم خود دیدم
عمه سر را به چوب محمل زد



یاد دارم که در خرابه ی شام
بر دلم کوه عقده ها مانده
آمدم من مدینه اما وای
عمه‌ی من رقیه جا مانده

حدیث عشق تو (امام حسين)

 

حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را

به خون نشانده دل دودمان عالم را

غم تو موهبت کبریاست در دل من

نمیدهم به سرور بهشت این غم را

غبار ماتم تو آبرو به من بخشید

به عالمی ندهم این غبار ماتم را

به نیم قطره ی اشک محبتت ندهم

اگر دهند به دستم تمام عالم را

به یمن گریه برای تو روز محشر هم

خموش میکنم از اشک خود جهنم را

اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم

هزار بار بمیرم نبینم آن دم را

محرم

 محرم

 

با نام شهر کوفه جانم پر از شرر شد
نایبِ پورِ زهرا در کوفه خون جگر شد
مسلم به رسم دعوت رو سوی کوفه آورد
امّا بهار عمرش در کوفه بی ثمر شد
چون کوفه کس ندیده مهمان نوازی آخر
مهمان شهر کوفه در کوچه در به در شد
مهمان حبیب حق است مهمان کشی روا نیست
مهمان شهر کوفه در کوفه جان به سر شد
نامردمان کوفه بسکه جفا نمودند
در خاک بی وفایی غلطان به خون قمر شد
چون بیتِ طوعه گردید خلوتگه نیازش
از ناله های مسلم چشمانِ طوعه تر شد
مسلم نماز خود را با آه و ناله خوانده
دامان سبز مسلم با گریه پُر گوهر شد
فطرس ز داغ هجرش سوزد چه عاشقانه
آتش گرفته عالم از غم چو با خبر شد

                                             مداحی حضرت ابوالفضل العباس

عباس یعنی عشق و ایثار و شهامت

 یعنی نمود بارزی از استقامت

عباس یعنی زندیگ تا بی نهایت

 از ابتدای آفرینش تا هدایت

عباس یعنی مرگ را باور نکردن

یک لطظه در ناباوری‌ها سر نکردن

یعنی روج عشق تا آ نسوی ادراک

یعنی گذشتن از لب دیا عطشناک

یعنی که خون جوش جنونی تازه دارد

عشق آتشی در سینه بی اندازه دارد

یعنی به انگشت جنون دل را کشیدن

جان دادن و مهر برادر را خزیدن

یعنی تمام عاشقی پا در رکاب است

 در سینه سالار مردان انقلاب است

یعنی علی پا در رکاب جنگ دارد

 حیدر به قتل مشرکین آهنگ دارد

تیغ علی در دست عباس است اینجا

مه، محو چشم مست عباس است اینجا

چشمی که از مستی غزل‌پرداز خم شد

دستی که در پیکار عشق و عقل گم شد

چشمی که خونین گشت و خون را آبرو داد

  دستی که افتاد و جنون را آبرود داد

چشمی که تفسیر تمام آیه ها شد

دستی که در راه خدا از تن جدا شد

چشمی که چشم انداز دریای بلا گشت

دستی که دستاورد دشت کربلا گشت

آه ای خدای عشق معنا کن جنون را

 تفسیر کن در دیده ها دریای خون را

واکن زپای بغض زنجیر تغافل

تا در میان سینه ها آتش کُند گُل

آخر تمام واژه ها گنگند اینجا

 هرگز نشاید قطره را تفسیر دریا

آنان که در مدح تو مروارید سفتند

جر قطره ای از بحر بی پایان نگفتند

اینجا زبان واژه می گیرد زحیرت

می‌سوزد از شرم تو سر تا پای غیرت

مردانگی بر پای تو سر می سپارد

مردی اگر دارد نشانی از تو دارد

از توست گر روح فتوت سر فرازست

گر بیرق مردانگی در اهتزاز است

از هرم لبهای تو آب آتش گرفته

از شرم جان آفتاب آتش گرفته

تو مظهر مهر و وفایی و رشادت

تو ساقی عشقی و سقای شهاد

 تو پورحیدر تو سپهدار حسینی

حقا که تو تنها تو سردار حسینی

تنها تو میدانی حریم عشق آن روز

از تشنگی می سوخت چون مهر جانسوز

تنها تو فهمیدی صدای تشنگی را

بر آب دیدی جای پای تشنگی را

تو آبروی آب را بازی گرفتی

لب تشنه خود راه سرافرازی گرفتی

تو یادگار حیدر کرار بودی

تو عشق را تا آخرین دم یار بودی

 
 
 
 
 
 

 



یا ابو فاضل مدد

دل صفا گرفته امشب زگل یاس علی

من میخوام امشب بشم گدای عباس علی

برای کرب بلا دلهای ما پر میزنه

در خونه ابالفضل علی در میزنه

یا ابو فاضل مدد

نمیدونم که چرا علی براش گریه کنه

نمیدونم که چرا هی دستشو بوسه زنه

گمونم که اخرش دستای او جدا میشه

گمونم نقش زمین تو دشت کربلا میشه

یا ابو فاضل مدد

خوشا بر من که دلدارم حسین است

به محشر یارو غم خوارم حسین است

حسین جانم حسین جانم حسین جان

سر و جانی ندارم در دوعالم

که در عالم مددکارم حسین است

به بالینم نمیخواهم طبیبی

برای انکه غمخوارم حسین است

حسین جانم حسین جانم حسین جان

خوشا ان تشنه کامی گز ره مهر

به وقت سقایش حسین است

علقمه دارد بوی عطر یاس

فاطمه گوید پسرم عباس

میکند زهرا تماشای ابوفاضل

بوسه میگیرد زه لبهای ابوفاضل

یا ابوفاضل یا ابو فاضل

ا ز کف سقا تا علم افتاد

لرزه بر جان خواهرم افتاد

در میان موج خون کردی صدایم

تو مرا خواندی به بالینت بیایم

یا ابوفاضل یا ابو فاضل

بر لب دریا امتحان دادی

یاد لبهایم تشنه جان دادی

ای گواه اشک گلهای مدینه

ای فرات از تو خجل تو از سکینه

یا ابوفاضل یا ابو فاضل

ای بهار من ای همه هستم

بی تو صبر من رفته از دستم

یا مرا با خود ببر نزد پیمبر

یا بیا کن یاری از من ای برادر

یا ابو فاضل یا ابو فاضل

با چه حالی در خیمه برگردم

از دل زینب باخبر گردم

یاریم کن تا تورا در بر بگیرم

یا دعا کن درکنار تو بمیرم

یا ابوفاضل یا ابو فاضل

این که افتاده به خون یار من است

این همان یار وفا دار من است

این علمدار من است این علمدار من است

این که دستش از بدن گشته جدا

این که فرقش شد ز تیغ کین دوتا

این که گفت از سوز دل ادرک اخا

ساقی سقای اهل حرم است

این علمدار من است این علمدار من است

اه واویلا غمش بر دل نشست

پشت از داغ علمدارم شکست

ای خدا هستیِ من رفته زدست

این گل زیبای گلزار من است

این علمدار من است این علمدار من است

هستم به کوچه ها تنها وبیقرار

چشم انتظار من باشد طناب دار

افتادم ازنوا کردم تورا دعا ا کوفه میا میا

جانم حسین حسین

هم بی پناهمُ هم دل شکسته ام

خواندم نماز عشق بادسته بسته ام

ماه تمام من بشنو کلام من باشد پیام من

جانم حسین حسین

هر جا روم بود نام تو برلبم

در بین کوچه ها من یادزینبم

ای یار مه جبین با چشم نازنین تنهاییم ببین

جانم حسین حسین

مهمان کوفیان مست سبوی توست

بالای دارم و چشمم به سوی توست

رفتم به روی بام کارم شده تمام هستم توراغلام

جانم حسین حسین

کوفه دو دست من باریسمان ببند

اما به زینبُ غمهای او مخند

من قرق ناله ام دلخون چو لاله ام یاد سه ساله ام

جانم حسین حسین

ای گل لاله ی من سیزده ساله ی من

می روی وبرود بر فلک ناله ی من

اسمان ابری واشک و دل من باران است

در کف مادر تو اینه وقران ست

مرحبا قاسم من ای گل پر پر من

هم تو امید منی هم یتیم حسنی

از چه با رفتن خود دل من میشکنی

مرو ای گل که خزان موسم گل ریزان است

در کف مادر تو اینه وقران ست

مرحبا قاسم من ای گل پر پر من

هم زیاد است عدو هم غریب است عمو

گل من لب بکشا به خسان روتوبگو

پسر فاطمه اخر به شما میهمان است

در کف مادر تو اینه وقران ست

مرحبا قاسم من ای گل پر پر من

میزند نیش سکوتت به دل من پسرم

لب گشا کشت مرا خنده ای دشمن پسرم

چشم خود واکن و یک بار دگر حرف بزن

از لب تشنه و سنگینی اهن پسرم

اکبرم ای پسرم ای گل نو ثمرم

بی تو از دیده من قوء بینایی رفت

در عوض دیدهی دشمن شده روشن پسرم

داغ مرگ پسرش را به دلش بگذارید

ان که بگذاشته داغت به دل من پسرم

اکبرم ای پسرم ای گل نو ثمرم

پاره های تنت افتاده به هر سو گوئی

برگ گل ریخته در دامن گلشن پسرم

کَس ندیده است که از تیغ هزاران جلاد

این همه زخم رسد بر سر یک تن پسرم

اکبرم ای پسرم ای گل نو ثمرم

تو ذبیح منی و من تن صد چاک تو را

هدیه دارم به ره خالق ذولمن پسرم

نتوان گفت که از داغ تو بر من چه گذشت

هیچ کس را نبود تاب شنیدن پسرم

اکبرم ای پسرم ای گل نو ثمرم










آب می گوید حسین مهتاب می گوید حسین

منبرو سجاده ومحراب می گوید حسین

خاک می گوید حسین افلاک می گوید حسین

هر کسی که خورده شیر پاک می گوید حسین

صبر می گوید حسین بی صبر می گوید حسین

پیکر من در میان قبر می گوید حسین

بیشه می گوید حسین اندیشه می گوید حسین

غنچه و باغ و گیاه و رییشه می گوید حسین

دار می گوید حسین دلدار می گوید حسین

در مدینه احمد مختار می گوید حسین

شور می گوید حسین منشور می گوید حسین

جنیان را تا ابد منصور می گوید حسین

یار می گوید حسین ایار می گوید حسین

فاطمه بین در و دیوار می گوید حسین

یاس می گوید حسین احساس می گوید حسین

در کنار علقمه عباس می گوید حسین

نار می گوید حسین ذوالنار می گوید حسین

بین میدان حیدر کرار می گوید حسین

گاه می گوید حسین نا گاه می گوید حسین

شمس و نجم و کهکشان و ماه می گوید حسین

خاک می گوید حسین افلاک می گوید حسین

مجتبی با سینه ی صد چاک می گوید حسین

لاله می گوید حسین آلاله می گوید حسین

در خرابه دختری با ناله می گوید حسین

تار می گوید حسین دستار می گوید حسین

شام و کوفه کوچه و بازار می گوید حسین

آه می گوید حسین دلخواه می گوید حسین

آیه های حضرت اله می گوید حسین

دانه می گوید حسین دوردانه می گوید حسین

تا به محشر این دل دیوانه می گوید حسین

اود می گوید حسین معبود می گوید حسین

تا ظهورش مهدی معود می گوید حسین

روح می گوید حسین مشروح می گوید حسین

ساقی سر تا به پا مجروح می گوید حسین

بال می گوید حسین اقبال می گوید حسین

این دل سر گشته در هر حال می گوید حسین

نار می گوید حسین گلزار می گوید حسین

شاه مردان حیدر کرار می گوید حسین

خار می گوید حسین غمخوار می گوید حسین

فاطمه بین در و دیوار می گوید حسین

خاک می گوید حسین افلاک می گوید حسین

مجتبی با سینه صدچاک می گوید حسین

خواب می گوید حسین مهتاب می گوید حسین

منبر و سجاده و محراب می گوید حسین

گاه می گوید حسین بیگاه می گوید حسین

شمع و نجم و کهکشان و ماه می گوید حسین

هوش می گوید حسین مدهوش می گوید حسین

بین خیمه کودکی آواره می گوید حسین

چاره می گوید حسین بیچاره می گوید حسین

غنچه شش ماهه در گهواره می گوید حسین

هوت می گوید حسین لاهوت می گوید حسین

ذوالجناح از قتل شه مبهوت می گوید حسین

شیر می گوید حسین شمشیر می گوید حسین

در تن شه سنگ و تیر و نیزه می گوید حسین

آل می گوید حسین گودال می گوید حسین

تازیانه بر تن اطفال می گوید حسین

ناله می گوید حسین آلاله می گوید حسین

در خرابه دختری با ناله می گوید حسین



گشته پر پر چرا دسته گل یاس من

قطعه قطعه شده پیکر عباس من

جای من امده در علقمه

میکند گریه بر او فاطمه

یا ابو فاضل

کشته شد از جفا ساقی لب تشنگان

پر زند ازعطش اصغر شیرین زبان

غرق خون ماه مدینه بود

منتظر چشم سکینه بود

یا ابو فاضل

جسم صد چاک فرمانده کل قوا

گشته نقش زمین من چکنم ای خدا

این مصیبت کمرم را شکست

رفته عباس جوانم زدست

یا ابو فاضل

این دو دست از جفا گشته زبازو قلم

مانده بر روی خاک پیکرو مشکُ علم

جای من امده در علقمه

میکند گریه براو فاطمه

یا ابو فاضل

 


 

این لاله پرپر که چنین روی زمین است

ارام دل فاطمه وام بنین است

((الهی یا الهی ،یا حضرت عباس))

افتاده علم از کف عباس علمدار

در باغ جنان فاطمه امروز عزادار

((الهی یا الهی ،یا حضرت عباس))

ای اهل حرم فرق علمدار شکسته

هم پشت حسین سید ابرار شکسته

((الهی یا الهی ،یا حضرت عباس))

پیچیده در این بزم عزا عطر گل یاس

خون میچکد از چشم ولب حضرت عباس

((الهی یا الهی ،یا حضرت عباس))

گردیده جدا دست ابالفظل زپیکر

خم شد کمر خون خدا زاده حیدر


بگذارید کنار بدنش گریه کنم

بر دل زخمیُ غرق محنش گریه کنم

تا که سر داشت نشد خون سرش پاک کنم

مهلتی تا که چنان زخم سرش گریه کنم

بگذارید که گلم را که فتادست به خاک

کنم از چادر مادر کفنش گریه کنم

چه غریبانه فغان کرد مرا اب دهید

بگذارید به سوز سخنش گریه کنم

ای که در باغ ولا منصب سقا داری

ماه طاهایی ودر دیده ما جا داری

تو ابالفضلی وایثاربرازندیه تو

انچه خوبان همه دارند تو تنها داری

بوسه باران یدالله شده ان بازوی تو

تو پسر خواندگی از حضرت زهرا داری

((یا ابو فاضل یا ابو فاضل یا ابو فاضل))

ای بلا جوی کربلا عباس

ابرو بخش اب یا عباس

ابُ شرمنده از محبت تو

عشق سقای کربلا عباس

((یا ابو فاضل یا ابو فاضل یا ابو فاضل))

خیمه ها دارد تکیه بردستت

بی تو میافتد خیمه ها عباس

چشمه هایی که بر رهت مانده

مشک بر دوش خود بیا عباس

کودکانی که تشنه لب بودند

چقدر گفتند العطش عباس

تا قیامت هم عرشیا گویند

به قیام تو مرحبا عباس

حضرت یزدان بانگو بردارد

اسلام وعلیک عشق من عباس



یا ابو فاضل مدد

دل صفا گرفته امشب زگل یاس علی

من میخوام امشب بشم گدای عباس علی

برای کرب بلا دلهای ما پر میزنه

در خونه ابالفضل علی در میزنه

یا ابو فاضل مدد

نمیدونم که چرا علی براش گریه کنه

نمیدونم که چرا هی دستشو بوسه زنه

گمونم که اخرش دستای او جدا میشه

گمونم نقش زمین تو دشت کربلا میشه

یا ابو فاضل مدد

خوشا بر من که دلدارم حسین است

به محشر یارو غم خوارم حسین است

حسین جانم حسین جانم حسین جان

سر و جانی ندارم در دوعالم

که در عالم مددکارم حسین است

به بالینم نمیخواهم طبیبی

برای انکه غمخوارم حسین است

حسین جانم حسین جانم حسین جان

خوشا ان تشنه کامی گز ره مهر

به وقت سقایش حسین است

علقمه دارد بوی عطر یاس

فاطمه گوید پسرم عباس

میکند زهرا تماشای ابوفاضل

بوسه میگیرد زه لبهای ابوفاضل

یا ابوفاضل یا ابو فاضل

ا ز کف سقا تا علم افتاد

لرزه بر جان خواهرم افتاد

در میان موج خون کردی صدایم

تو مرا خواندی به بالینت بیایم

یا ابوفاضل یا ابو فاضل

بر لب دریا امتحان دادی

یاد لبهایم تشنه جان دادی

ای گواه اشک گلهای مدینه

ای فرات از تو خجل تو از سکینه

یا ابوفاضل یا ابو فاضل

ای بهار من ای همه هستم

بی تو صبر من رفته از دستم

یا مرا با خود ببر نزد پیمبر

یا بیا کن یاری از من ای برادر

یا ابو فاضل یا ابو فاضل

با چه حالی در خیمه برگردم

از دل زینب باخبر گردم

یاریم کن تا تورا در بر بگیرم

یا دعا کن درکنار تو بمیرم

یا ابوفاضل یا ابو فاضل

این که افتاده به خون یار من است

این همان یار وفا دار من است

این علمدار من است این علمدار من است

این که دستش از بدن گشته جدا

این که فرقش شد ز تیغ کین دوتا

این که گفت از سوز دل ادرک اخا

ساقی سقای اهل حرم است

این علمدار من است این علمدار من است

اه واویلا غمش بر دل نشست

پشت از داغ علمدارم شکست

ای خدا هستیِ من رفته زدست

این گل زیبای گلزار من است

این علمدار من است این علمدار من است

هستم به کوچه ها تنها وبیقرار

چشم انتظار من باشد طناب دار

افتادم ازنوا کردم تورا دعا ا کوفه میا میا

جانم حسین حسین

هم بی پناهمُ هم دل شکسته ام

خواندم نماز عشق بادسته بسته ام

ماه تمام من بشنو کلام من باشد پیام من

جانم حسین حسین

هر جا روم بود نام تو برلبم

در بین کوچه ها من یادزینبم

ای یار مه جبین با چشم نازنین تنهاییم ببین

جانم حسین حسین

مهمان کوفیان مست سبوی توست

بالای دارم و چشمم به سوی توست

رفتم به روی بام کارم شده تمام هستم توراغلام

جانم حسین حسین

کوفه دو دست من باریسمان ببند

اما به زینبُ غمهای او مخند

من قرق ناله ام دلخون چو لاله ام یاد سه ساله ام

جانم حسین حسین

ای گل لاله ی من سیزده ساله ی من

می روی وبرود بر فلک ناله ی من

اسمان ابری واشک و دل من باران است

در کف مادر تو اینه وقران ست

مرحبا قاسم من ای گل پر پر من

هم تو امید منی هم یتیم حسنی

از چه با رفتن خود دل من میشکنی

مرو ای گل که خزان موسم گل ریزان است

در کف مادر تو اینه وقران ست

مرحبا قاسم من ای گل پر پر من

هم زیاد است عدو هم غریب است عمو

گل من لب بکشا به خسان روتوبگو

پسر فاطمه اخر به شما میهمان است

در کف مادر تو اینه وقران ست

مرحبا قاسم من ای گل پر پر من

میزند نیش سکوتت به دل من پسرم

لب گشا کشت مرا خنده ای دشمن پسرم

چشم خود واکن و یک بار دگر حرف بزن

از لب تشنه و سنگینی اهن پسرم

اکبرم ای پسرم ای گل نو ثمرم

بی تو از دیده من قوء بینایی رفت

در عوض دیدهی دشمن شده روشن پسرم

داغ مرگ پسرش را به دلش بگذارید

ان که بگذاشته داغت به دل من پسرم

اکبرم ای پسرم ای گل نو ثمرم

پاره های تنت افتاده به هر سو گوئی

برگ گل ریخته در دامن گلشن پسرم

کَس ندیده است که از تیغ هزاران جلاد

این همه زخم رسد بر سر یک تن پسرم

اکبرم ای پسرم ای گل نو ثمرم

تو ذبیح منی و من تن صد چاک تو را

هدیه دارم به ره خالق ذولمن پسرم

نتوان گفت که از داغ تو بر من چه گذشت

هیچ کس را نبود تاب شنیدن پسرم

اکبرم ای پسرم ای گل نو ثمرم




آب می گوید حسین مهتاب می گوید حسین

منبرو سجاده ومحراب می گوید حسین

خاک می گوید حسین افلاک می گوید حسین

هر کسی که خورده شیر پاک می گوید حسین

صبر می گوید حسین بی صبر می گوید حسین

پیکر من در میان قبر می گوید حسین

بیشه می گوید حسین اندیشه می گوید حسین

غنچه و باغ و گیاه و رییشه می گوید حسین

دار می گوید حسین دلدار می گوید حسین

در مدینه احمد مختار می گوید حسین

شور می گوید حسین منشور می گوید حسین

جنیان را تا ابد منصور می گوید حسین

یار می گوید حسین ایار می گوید حسین

فاطمه بین در و دیوار می گوید حسین

یاس می گوید حسین احساس می گوید حسین

در کنار علقمه عباس می گوید حسین

نار می گوید حسین ذوالنار می گوید حسین

بین میدان حیدر کرار می گوید حسین

گاه می گوید حسین نا گاه می گوید حسین

شمس و نجم و کهکشان و ماه می گوید حسین

خاک می گوید حسین افلاک می گوید حسین

مجتبی با سینه ی صد چاک می گوید حسین

لاله می گوید حسین آلاله می گوید حسین

در خرابه دختری با ناله می گوید حسین

تار می گوید حسین دستار می گوید حسین

شام و کوفه کوچه و بازار می گوید حسین

آه می گوید حسین دلخواه می گوید حسین

آیه های حضرت اله می گوید حسین

دانه می گوید حسین دوردانه می گوید حسین

تا به محشر این دل دیوانه می گوید حسین

اود می گوید حسین معبود می گوید حسین

تا ظهورش مهدی معود می گوید حسین

روح می گوید حسین مشروح می گوید حسین

ساقی سر تا به پا مجروح می گوید حسین

بال می گوید حسین اقبال می گوید حسین

این دل سر گشته در هر حال می گوید حسین

نار می گوید حسین گلزار می گوید حسین

شاه مردان حیدر کرار می گوید حسین

خار می گوید حسین غمخوار می گوید حسین

فاطمه بین در و دیوار می گوید حسین

خاک می گوید حسین افلاک می گوید حسین

مجتبی با سینه صدچاک می گوید حسین

خواب می گوید حسین مهتاب می گوید حسین

منبر و سجاده و محراب می گوید حسین

گاه می گوید حسین بیگاه می گوید حسین

شمع و نجم و کهکشان و ماه می گوید حسین

هوش می گوید حسین مدهوش می گوید حسین

بین خیمه کودکی آواره می گوید حسین

چاره می گوید حسین بیچاره می گوید حسین

غنچه شش ماهه در گهواره می گوید حسین

هوت می گوید حسین لاهوت می گوید حسین

ذوالجناح از قتل شه مبهوت می گوید حسین

شیر می گوید حسین شمشیر می گوید حسین

در تن شه سنگ و تیر و نیزه می گوید حسین

آل می گوید حسین گودال می گوید حسین

تازیانه بر تن اطفال می گوید حسین

ناله می گوید حسین آلاله می گوید حسین

در خرابه دختری با ناله می گوید حسین



گشته پر پر چرا دسته گل یاس من

قطعه قطعه شده پیکر عباس من

جای من امده در علقمه

میکند گریه بر او فاطمه

یا ابو فاضل

کشته شد از جفا ساقی لب تشنگان

پر زند ازعطش اصغر شیرین زبان

غرق خون ماه مدینه بود

منتظر چشم سکینه بود

یا ابو فاضل

جسم صد چاک فرمانده کل قوا

گشته نقش زمین من چکنم ای خدا

این مصیبت کمرم را شکست

رفته عباس جوانم زدست

یا ابو فاضل

این دو دست از جفا گشته زبازو قلم

مانده بر روی خاک پیکرو مشکُ علم

جای من امده در علقمه

میکند گریه براو فاطمه

یا ابو فاضل

 


صاحب الزمان

یا صاحب الزمان (عج)

همه شب فکر من اندر پی دلدار بود   
 در سویدای دلم عکس رخ یار بود

به تمنای وصالش بنشستم همه عمر
 به امیدی که سحر وعده دیدار بود

چه سحر ها بگذشت و خبر از یار نشد
 حاصل روز و شبم آه شرر بار بود

گرچه عمرم سپری شدهمه درحسرت عشق
 در غروب دل من نور پدیدار بود

ترسم از آنکه بمیرم نچشم شهد وصال
 که چنین حادثه ای مشکل ودشواربود

صنما رخ منما از من دلخسته نهان
گر چه عشاق سر کوی تو بسیار بود

گیرم آن که به فراق تو کنم صبر ولی
 سخت تر از آن به خدا طعنه اغیار بود

(خوشدلم)کن به نگاهی که در این تیه وصال
 مرغ روحم به هوای تو گرفتار بود