کربلا یعنی
کربلا یعنی تـَوَ لا داشتن
مهر حیدر عشق زهرا داشتن
کربلا یعنی تبرّای شدید
از پلیدیهای دوران و یزید
کربلا یعنی اطاعت از امام
گه به حکم او نشستن گه قیام
کربلا یعنی که یار رهبری
از حسین عصر خود فرمانبری
کربلا یعنی تحول در وجود
جامه زهد و حیا را تار وُ پود
کربلا یعنی به حق واصل شدن
یار حق ، دشمن ِ باطل شدن
کربلا یعنی بیا جانانه شو
گِرد ِ شمع عشق ِحق ، پروانه شو
کربلا یعنی کتاب عشق حق
از الف تا یای او سرمشق حق
کربلا یعنی که انسی با نماز
روی بر درگاه ربّ بی نیاز
کربلا یعنی که خون ، آب وضو
با خدا ، بی واسطه در گفت وُ گو
کربلا یعنی همیشه مکتبی
تو حسینی ، خواهر تو زینبی
کربلا یعنی سراپا جان شدن
در منای عاشقی قربان شدن
کربلا یعنی سر و جان باختن
پل به معراج شرافت ساختن
کربلا یعنی که عاشورای خون
موسم انا الیه الراجعون
کربلا یعنی گل ِ احمر شدن
روی دست باغبان پرپر شدن
کربلا یعنی هم آغوش عجل
تلخی مرگش نکوتر از عسل
ربلا یعنی بهار ِ تشنگی
شعله ور دل از شرار تشنگی
کربلا یعنی چو گل افروختن
پیش آب از تشنه کامی سوختن
کربلا یعنی که در دریای ِ آب
تشنه اما ، آب کردن را جواب
کربلا یعنی فغان و زمزمه
خنجر و هنجر نگاه فاطمه
کربلا یعنی که تیـغ وُ جسم یار
یک هزار و نهصد و پنجاه بار
کربلا یعنی قلم یعنی کتاب
پیکر قرآن وُ زخم ِ بی حساب
کربلا یعنی عطش یعنی شرار
خیمه و طفلان در حال ِ فرار
کربلا یعنی سراپا عشق و شور
گه به نیزه ، گاه در کنج تنور
کربلا یعنی که نیلی روی ماه
صورت طفلان و سیلی آه! آه!
کربلا یعنی که حق در سلسله
پاسخ اشک یتیمان هلهله
کربلا یعنی شب و اخت الامام
در نماز ، اما نماز ِ بی قیام
کربلا یعنی که در بازارها
کعبه اما کعبهء آزارها
کربلا یعنی که آیات ِ حکیم
یک زن و هفتاد وُ دو داغ عظیم
زن مگو زهرای ثانی بود او
در حسین ِ خویش فانی بود او
یک شب بی نافله زینب نداشت
غیر ذکر یا حسین بر لب نداشت
قیامت در قیامت
آن که ما را بر صراط حق هدایت می کند
چهارده قرن است بر دلها حکومت می کند
کیست او فرزند زهرا شاه عاشورائیان
یک نگاه او به یک عالم کفایت می کند
تا حسین داریم بی تردید اهل عزتیم
شیعه با عشق حسین احساس لذت می کند
مکتب او مکتب فقه و اصول و منطق است
اوست استادی که تدریس ولایت می کند
عشق بیماریست بیماری فوق جنون
هر که گوید یا حسین بر او سرایت می کند
خون و شیر شیعه با عشق حسین آمیخته است
شیعه از نام حسین اخذ شرافت میکند
زور گویی واژه واهی است در فرهنگ ما
دشمن ما بی جهت اعمال قدرت می کند
شیعه در خط حسین و تابع فرمان اوست
یا حسین می گوید و تجدید بیعت می کند
حزب حزب اللهیان حزب حسین بن علیست
شیعه از فرمان مولایش اطاعت میکند
در کدامین حزب یک کودک بود صاحب نظر
اصغر شش ماهه در محشر شفاعت می کند
ضابطه یا نظم و نوبت در امور دنیویست
حال ما را حضرت مولا رعایت می کند
هیچ نوبت بر عزادار مولا نیست نیست
این حسین است کارها خارج ز نوبت می کند
خوف محشر از کسی باشد که او بی صاحب است
صاحب ما در قیامت هم قیامت می کند
فاطمه در روز محشر هیئتی ها از شما
مطمئن باشید اظهار رضایت میکند
سید خوش زاد را با دین فروشان کار نیست
شاعر ما باحسین (ع)گویان رفاقت می کند
مدح حضرت اباعبدالله
حیات آب بقا جز غم تو نیست حسین
نمیرد آنکه دلش با غم تو زیست حسین
صفای عمر ابد یافت هر که در غم تو
به قدر یک مژه بر هم زدن گریست حسین
به روز حشر که محشر کند شفاعت تو
کسی که سایه نشین تو نیست کیست حسین
جهنم است بهشتی که خالی از تو بود
بهشت بی گل رویت بهشت نیست حسین
توئی که آیت حریت از رخت پیداست
خوشا کسی که چو حر بر تو بنگریست حسین
گدای راه تو هر کس که گشت آقا شد
که گرد خاک رهت تاج سروریست حسین
نشسته بر سر راه تو رستگار مدام
به دستگیری او لحظه ای بایست حسین
شعری از حاج غلامرضا سازگار
من همان روز ولادت که ز مادر زادم
بود زخمت به جگر نعمت مادر زادم
بوده ام هیچ و همه بودم و نبودم از توست
آن زمانی که نبودم ، به غمت دل دادم
به سر کوی تو ای کعبه آمال دلم
باد می آوردم گر چه دهی بر بادم
قصه عشق تو درسی نه که در سینه بود
این حدیثی است که دادند از اول یادم
سالها بود که در بند تعلق بودم
از زمانی که اسیر تو شدم آزادم
خواستم تا که برآرم سر از این هفت سپهر
صورت خویش به خاک قدمت بنهادم
نافه آوی صحرای غمت کاری کرد
کز خطا رستم در ملک ختا افتادم
هر چه دارم همه از پاکی مادر دارم
رحمت حق به روانش که حسینی زادم
پیش از آنی که پدر جانب مکتب بردم
الف قامت عباس تو شد استادم
عید نوروز من دلشده آن روزی بود
کآتش عشق تو آمد به مبارکبادم
«میثم» از عالم دیوانگی این را فهمید
از زمانی که اسیر تو شدم آزادم
در رثای سید سجاد (ع)
گر بگرید ابر چشم اشکبار آرم بیاد
ور بخندد لاله قلب داغدار آرم بیاد
گر ببینم شمع سوزانى میان انجمن
سرگذشت عمر را بىاختیار آرم بیاد
صحنهها هردم بچشمانم مجسم مىشود
خاطرات دردناک و ناگوار آرم بیاد
ابر گه گه گرید اما چشم من هر صبح و شام
روزهاى شام و آن شبهاى تار آرم بیاد
گر ببینم زینت و زیور روى گردانم از آن
گوشهاى پاره و بىگوشوار آرم بیاد
گر گلى عطشان ببینم در کنار غنچهاش
هم رباب نشسته و هم شیر خوار آرم بیاد
ریزش باران که مىبینم بهر دشت چمن
سنگهاى شامیان نابکار آرم بیاد
گر ببینم آتشى از دور گویم خیمههاست
خیمه و طفلان در حال فرار آرم بیاد
در جسم جهان فیض بهارانم
من عالم چون زمین تشنه بارانم
من در زهد دلیل پارسایان جان در عشق امام جان نثارانم
من فرزند حسین و زینت عبادم
شایسته ترین سجده گذارانم
من با اینهمه منزلت ز سوز دل و جان روشنگر بزم سوگوارانم
من چون لاله همیشه از جگر مىسوزم
چون شمع همیشه اشکبارانم من
دردا که چه آورد قضا بر سر من ایکاش نمىزاد مرا مادر من
شعر شهادت امام محمد باقر(ع)
« السلام علیک یا باقر العلوم (ع) »
بین نماز ، وقت دعا گریه می کنی
با هر بهانه در همه جا گریه می کنی
در التهاب آهِ خودت آب می شوی
می سوزی و بدون صدا گریه می کنی
هر چند زهر قلب تو را پاره پاره کرد
اما به یاد کرب و بلا گریه می کنی
اصلاً خود تو کرب و بلای مجسّمی
وقتی برای خون خدا گریه می کنی
آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود
با ناله های وا عطشا گریه می کنی
با یاد روزهای اسارت چه می کشی ؟
هر شب بدون چون و چرا گریه می کنی
با یاد زلفِ خونی سرهای نی سوار
هر صبح با نسیم صبا گریه می کنی
هفتاد و چند داغ شقایق
تنها تر ین غر یب دیار مد ینه بود
او مرد علم و زهد و وقار و سکینه بود
صد باب علم از کلماتش گشوده شد
در بین عالمان به خدا بی قرینه بود
این خا نواده نسل نجات و هدایتند
او نا خدای پنجمی این سفینه بود
نا ن آور همیشة هر کو دک یتیم
بر شانه های خستة او جای پینه بود
آتش گرفته باغ دلش از شراره ای
سهم امام خستة ما زهر کینه بود
همواره آسمان دلش رنگ لاله داشت
هفتاد و چند داغ شقایق به سینه بود
دشت نگاه او پُرِ گلهای اشک بود
یاد آور حکایت سقا و مشک بود
کبوتر غریب
باقر علوم عا لم ، عا لم آ ل پیمبر
غربت و مظلومیت رو ، برده ارث از بابا حیدر
دلش از غصه گرفته ، غم و دردش بی شماره
غیر اشک چشم خیسش ، دیگه همدمی نداره
از شرار زهر دشمن ، آب شده پیکر خسته ش
غیر آه دل نداره ، مرحمی دل شکسته ش
یه کبوتر غریبه ، بی سر و سامونه حالش
می خواد پر بگیره اما ، سنگ غم خورده به بالش
*
پسرم بیا کنارم ، که دیگه رفتنی ام من
بیا تا برات بگم از ، ظلم و کینه های دشمن
به خدا یادم نمی ره ، اون همه ماتم و آزار
دشنام و سنگهای کینه ، خنده های سر بازار
مونده بود به زیر نعلِِِِِِِِِِِِِ اسبها لاله های چیده
روی نیزه های بی رحم ، می دیدم سر بریده
ساقه
تسلیت صاحب شیعه که غمی دیگر شد
برگ مژگان ملائک ز سرشکش تر شد
بسکه بر ساقهی گل ریخت عدو زهر جفا
پنجمین گل ز گلستان علی پرپر شد
یادگار کربلا
خاک بقیعت دل جلا، ای یادگار کربلا
قدرش فزون تر از طلا، ای یادگار کربلا
شمعی شدی در زندگی، روشن نمودی سوختی
غم ها کشیدی از بلا، ای یادگار کربلا
ای آنکه در کرب و بلا، گفتی به عمه رازها
کن راز زینب برملا، ای یادگار کربلا
ای همصدای کودکان، همبازی بنت الحسین
کی می زنی دل را صلا، ای یادگار کربلا
ای آشنا با تشنگی، ای هم صدای العطش
دل بردی از اهل ولا، ای یادگار کربلا
ای آنکه بین حجره ات، در لحظه های آخرین
ذکرت حسین و کربلا، ای یادگار کربلا
فطرس به شام ماتمت، آخر چه گوید از غمت
چشمش به گریه مبتلا، ای یادگار کربلا
یاد
یاد دارم که کربلا بودم
از غریبی چه ناله ها کردم
جسم جدم میان مقتل بود
با رقیه چه گریه ها کردم
یاد دارم که باب بیمارم
خون دل از عدوی کین می خورد
خواست جد من کند یاری
لیک ناگهان زمین می خورد
یاد دارم که بزم شرم یزید
خیزران آتشی بر این دل زد
من خودم با دو چشم خود دیدم
عمه سر را به چوب محمل زد
یاد دارم که در خرابه ی شام
بر دلم کوه عقده ها مانده
آمدم من مدینه اما وای
عمهی من رقیه جا مانده


این وبلاگ را با عشق به اهل بیت راه اندازی کردم که انشاالله دوستان خوششون بیاد . یا علی مدد