مادر یا زهرا
يا زهرا(س)
دیگر آن خنده ی زیبا به لبِ مولا نیست
همه هستند ولی هیچکسی زهرا نیست
قطره ی اشکِ علی ، تا به تهِ چاه رسید
چاه فهمید کسی،همچو علی تنها نیست
من همان آینه ی شب زده ات مست تو ام
رو گرفتم زتو چون سایه ی بی رنگ تو ام
پیش من باش و ببین امشب از آن شب هایست
که کنار تو و یک عالمه دل تنگ تو ام
نشود فاش جهان آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی زجهان من و توست
درد ها پر شده در خانه ی سینه که مپرس
قصه هایی ست در این بیت حزینه که مپرس
کاش می شد که شبی با تو بگویم آقا
رازی از کوچه ی باریک مدینه که مپرس
فاش کردم به جهانی که منم پابندت
زخم هایم به فدای گل یک لبخندت
من فقط زخم از آن کوچه خریدم اما
غرق کابوس شده روز و شب فرزندت
از شب حادثه روی حسنم زرد شده
از غم دل هوره ی او نفسم سرد شده
جلوه ای کرد که انگار تو همراه منی
کاش می دیدی علی جان پسرم مرد شده

رفتی علی بدون تو بی بال وپر شود؟
بعداز تو کیست تاکه برایم سپر شود؟
الان مغیره آمد ازاینجا عبور کرد
می خواست تادوباره حسن خونجگر شود
یادم نمی رود که همه داد می زدند
طوری لگد بزن که علی بی پسر شود
رنجی کشیده ای که خودم دانم وخودت
رفتی بدون اینکه کسی باخبر شود
حالا برای نبش مزار تو آمدند
تازخم کاری جگرم بیشترشود
زهراقرار بود بمانی کنارمن
نه اینکه بی تو شوهر تو دربدر شود
این ذوالفقار بی تو برایم عصاشده
رفتی که ذوالفقار علی بی اثرشود
چه کنم درد و بلای تو به جانم ، چه کنم
به نگاهِ نگرانت نگرانم ، چه کنم
اهل یثرب ز من و گریه ی من بیزارند
نا گزیرم که در این شهر نمانم ، چه کنم
تا سحر از غم تنهایی تو بیدارم
دو دلم من بروم یا که بمانم ، چه کنم
دو قدم راه نرفته نفسم میگیرد
عمری از من نگذشت است و جوانم ،چه کنم
سعی کردم قد خم را ز تو پنهان سازم
هر چه قد راست کنم ، باز کمانم ، چه کنم
دست تو وا نشد و دست من از کار افتاد
خجلم از تو همین بود توانم ، چه کنم
نیمه شب ميپرد از خواب پي ِ آب حسين
نیستم آب به دستش برسانم ، چه کنم
زينب تورا به جان من آرام گريه كن
مثل برادرت حسن آرام گريه كن
ميدانم آب ميشوي از داغ مادرت
مانند شمع انجمن آرام گريه كن
كمتر به اين شمايل نيلي نگاه كن
سيلي مزن به صورتت آرام گريه كن
اينقدر خاك بر سر و روي خودت مريز
قدري كنار اين بدن آرام گريه كن
دستم رسيده است به زخمي عميق واي
زينب بيا بگو به من آرام گريه كن
حالا بيا به ياده حسينه غريبمان
بنشين و پاي اين كفن آرام گريه كن
دلم از حوضچه ی اشک وضو می گیرد
از غم بغض غریبانه، گلو می گیرد
باز شد دفتر غمنامه ی آن ماهی که
چند ماهی ست که از آینه رو می گیرد

قصه ی تازه جوانی که دگر پیر شده
روح بخشی که خود از زندگی اش سیر شده
داستان شب یک خانه ی کوچک که در آن
ماه در بستری از درد، زمین گیر شده
شب رسیده است و پُر از عطر خدا می گردد
جاری زمزم خون دور صفا می گردد
مردی از دلهره ی هُرم تب بیمارش
اشک می ریزد و دنبال دوا می گردد
می چکد در نفس شب، عرق شرم زمین
در نگاه غم مردانه ی دلتنگ ترین
می رسد صوت ضعیفی که به او می گوید
لحظه ای مرحمتی کن، به کنارم بنشین
من همان آینه ی شب زده از سنگ تو ام
رو گرفتم ز تو چون، سایه ی بی رنگ تو ام
پیش من باش و ببین امشب از آن شب هایی ست
که کنار تو و یک عالمه دلتنگ تو ام
نشود فاش جهان، آن چه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسانِ من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهانِ من و توست
دردها پر شده در خانه ی سینه که مپرس
قصه هایی ست در این بیت حزینه که مپرس
کاش می شد که شبی با تو بگویم آقا
رازی از کوچه ی باریک مدینه، که مپرس
فاش کردم به جهانی که منم پابندت
زخم هایم به فدای گل یک لبخندت
من فقط زخم از آن کوچه خریدم اما
غرق کابوس شده روز و شب فرزندت

از شب حادثه روی حسنم زرد شده
از غم دلهره ی او نفسم سرد شده
جلوه ای کرد که انگار تو همراه منی
کاش می دیدی علی جان، پسرم مرد شده
از هوش رفته ای چه قَدَر گریه می کنی
از لحظه ای که رفته پدر گریه می کنی
داغ پدر مگر که برای تو بس نبود
حالا برای داغ پسر گریه میکنی
میخ گداخته جگرت را درید و سوخت
می سوزی و به سوز جگر گریه می کنی
این چوب نیم سوخته آئینه ي دق است
تا می کنی نگاه به در گریه می کنی
این استخوان در گلویم راه گریه بست
اما تو جای هر دو نفر گریه می کنی
افتاده ام به پای تو مانند اشک تو
من آب می شوم تو اگر گریه می کنی
از فرط درد خنده و گریه یکی شده
لبخند می زنی به نظر گریه می کنی
تنها سلاح دست تو این اشک چشم توست
با چادری که هست سپر گریه می کنی
هر کس بیاید از پی احوال پرسی ات
پُرسد چه حال یا چه خبر گریه می کنی
دستی شکسته اشک مرا پاک می کند
دستی گرفته ای به کمر گریه می کنی
بیت الحَزَن که می روی از خانه هر قدم
کوچه به کوچه نبش گذر گریه می کنی
همسایه ها برای تو پیغام داده اند
بس کن تو فاطمه چه قدر گریه می کنی

يا زهرا (س)
این پلک های خسته که بالا نمی رود
دست شکسته جز به تمنا نمی رود
لحظه به لحظه فاطمه از هوش می رود
بیرون ولی ز غُصه ي مولا نمی رود
شهر مدینه منتظر مرگ کوثر است
حتی کسی به دیدن زهرا نمی رود
تنها کلام فاطمه عجل وفاتی است
آمین مستمع ز چه بالا نمی رود
هر دم می گرفت سراغ بلال را
می گفت او به مأذنه آیا نمی رود
سخت است بین بستر خود جابجا شدن
این دنده شکسته دگر جا نمی رود
دیگر برای شِکوِه از این مردمان پست
سوی اُحُد حبیبه طاها نمی رود
قهر است فاطمه به خدا با تمام شهر
دیگر صدای گریه از اینجا نمی رود
گرچه نفس نفس زدنش هم به سختی است
چادر نماز از سر زهرا نمی رود
ای سرخی شفق ز رخ لاله فام تو
ای روح بخش زندگیم عطر نام تو
با پهلوی شکسته به پایم کنی قیام
شرمنده می شود علی از احترام تو
آنسان قدت خمیده که در موقع نماز
فرقی نبود بین رکوع و قیام تو
از مردم مدینه که خیری ندیده ام
جان می دهد به فاتح خیبر سلام تو
اين روزهای تلخ که حرفم نمی خرند
پر می زنم به خاطر شهد کلام تو
پیچیده در مدینه که زهرا نماندنیست
بنگر به التماس نشسته امام تو
حرفی بزن بگو که با حیدری هنوز
تا بشنوند اهل مدینه پیام تو
ای بال و پر شکسته مرا بال و پر مبند
بردار بارم از دل و بار سفر مبند
اي حاصل علي نشوي قاتل علي
آه اي كمر شكسته به قتلم كمر مبند
پای فراق را تو در این خانه وامکن
دستی که بسته شد تو بار دگر مبند
چشمت بهشت باشد و مژگان در بهشت
بگشا مژه , زباغ بهشتم تو در مبند
ای قبله ي علی زچه رو رو به قبله ای ؟
راه امید را به من ای محتضر مبند
جانم بگیر از من خسته رو مگیر
راه نگاه را به رخ چون قمر مبند
کشتی دل را ناخدایی کن ابالفظل
تو مرا اقا کربلایی کن ابالفظل
چشم تو زمزمه ،یه گدات حاتمه
علقمت مطبِ عیسی ابن مریمِ
(مهلا مهلا یبن الزهرا)
روی ساق عرش باخط زرین نوشته
یه موی عباس بهتر از صد تا بهشته
ای یل پهلوون ،یه خونت اسمون
نوکر ابروهات شده رنگین کمون
(مهلا مهلا یبن الزهرا)
ای ابوفاضل همه پیشت کم میارند
اَنبیا زیر پرچمت خدمت گذارند
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسد بماند ارزوی کربلا
تشنه اب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا
مهلا مهلا یبن الزهرا)
این وبلاگ را با عشق به اهل بیت راه اندازی کردم که انشاالله دوستان خوششون بیاد . یا علی مدد