دانی که چرا مرقد ام عباس --

واقع شده اندر پس دیوار بقیع

چشمش به درو دلش چه با احساس است

او منتظر عزیز خود عباس است

 

 

    يا قمر العشيره

ز بس كه بردن هر تكه ات هنر شده است

كنار علقمه دعوا سر قمر شده است

 

خدا كند كه به صورت ز زين زمين نخوري

كه تير ِ مانده به چشم ِ تو دردسر شده است

 

مكش چنين به زمين پا برادرت آخر

كنار پيكر تو دست بر كمر شده است

 

تعادل تو به هم ريخت از عمود كه من

تعادل قدمم از كفم به در شده است

 

جگر نداشتم از بعد اكبرم حالا

تمام دور و برم لخته ي جگر شده است

 

خداروشكر كه زينب نيامده تا كه

ببيند آن قد و بالا چه مختصر شده است

 

هزار اشاره يِ انگشت آمده سويِ

قدِ غريبتريني كه مختصر شده است

 

تورا به جان رقيه بلند شو برويم

عدو سويِ حرمَ الله حمله ور شده است

 

تمام كرب و بلا سوخت تا چنين گفتي

حسين پهلويِ مادر شكسته تر شده است

 

ز شرم، پيكر من را رها كن و بگذر

چقدر مادرمان غيرتي سپر شده است

 

نخواستم كه دگر نيزه را ببوسي با

لبي كه از تريِ مشكِ آب تَر شده است

 

 

(حبيب نيازي)

 

 

 

چشم كردند حسودان قمرم را، چه كنم؟

اين بلايي كه غم آورده سرم را، چه كنم؟

 

تا شكستي همه جايِ تن ِ من تير كشيد

تو بگو پشت و پناهم كمرم را چه كنم؟

 

نيمه ي جانِ من از داغ پسر رفت ز دست

نيمه جانيست و اين مختصرم را چه كنم؟

 

از خدا بي خبران تير به مشكت زده اند

عطش اصغر خونين جگرم را چه كنم؟

 

من چگونه بدنت را ببرم تا خيمه؟

خنده و هلهله ي دور و برم را چه كنم؟

 

بعدِ تو فاتحه ي چادر و معجر خوانده ست

همه رفتند و تو رفتي و حرم را چه كنم؟

(شاعرش را نميشناسم)

 

 

 

 

 

عباس زمين خورد و زمان ميلرزيد

از ترس زمين و آسمان ميلرزيد

زنهاي حرم به رو نمي آوردند

اما بدن تمامشان ميلرزيد

 

 

 

 

گفتم که آب را ببرم خیمه ها نشد

شرمنده ام بگو به خدا بچه ها نشد

 

آقا ببخش من همه جایم شکسته است

تو آمدی به پایت ابالفضل پا نشد

 

آقا ببخش هر چه که شد تیر خورده ام

شرمنده ام که نیزه و شمشیر جا نشد

 

حتی هنوز پرچم تو بین دستم است

دستم بریده پرچمت از آن جدا نشد

 (شاعرش را نميشناسم)

 

حضرت علی اکبر ( نوحه اول )

ماه پر از ستاره‌ام، مصحف پاره‌پاره‌ام
دیده گشا، به من که من، کشتۀ یک اشاره‌ام

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

همدم دلنواز من، کبوتر حجاز من
ظهر شده اذان بگو، مکبّر نماز من

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی


زخم تو مانده بر دلم، داغ تو گشته قاتلم
آب ندادمت ولی، از لب خشکت خجلم

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

اشک دو دیده‌ام ببین، رنگ پریده‌ام ببین
سرو به خون نشسته‌ام، قد خمیده‌ام ببین

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی
عمّه رسیده از حرم، مرا کمک کن پسرم
که دختر فاطمه را، به سوی خیمه ببرم

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

بی‌تو غریب و بیکسم، چو طایری در قفسم
گریه شده بغض گلو، مانده به سینه نفسم

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

به زخم دل دوا بزن، مرا مرا صدا بزن
به من بگو که زنده‌ام، دوباره دست و پا بزن

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

 

 

 

 

 

حضرت علی اکبر ( نوحه دوم )
ای تمام حاصلم بابا
میوۀ باغ دلم بابا
داغ تو شد قاتلم بابا

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر

در ره حق جان فدا کردی
حق قرآن را ادا کردی
کربلا را کربلا کردی

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر


باز پیغمبر ز دستم رفت
احمدی دیگر ز دستم رفت
بلکه یک لشگر ز دستم رفت

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر

ماه در خون خفتۀ لیلا
گشته راحت از غم دنیا
بی تو من تنها شدم بابا

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر

حق مهمان را ادا کردند
فرق اکبر را دو تا کردند
تشنه‌لب، او را فدا کردند

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر

اکبرم آخر تو را کشتند
کس نمی‌گوید چرا کشتند
هم تو را و هم مرا کشتند

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر

میوۀ قلب مرا چیدند
اشک چشمم را همه دیدند
کف زدند و جمله خندیدند

لالۀ پرپر شبه پیغمبر ای علی اکبر

 

 

 

 

رفتی و لرزه به جان پدرت افتاده

از نفس خواهر من پشت سرت افتاده

همه ی دشت پر از عطر پیمبر شده است

هر طرف تکه ای از بال و پرت افتاده

این فزع کردن من دست خودم نیست علی

چشمم آخر به تن مختصرت افتاده

یک نفر بیش نبودی که به میدان رفتی

این همه نیزه چرا دور و برت افتاده

نفسی تازه کن و باز دلم را خوش کن

روی جسمت پدر محتضرت افتاده

کوچه ای باز نمودند که راحت بزنند

بین لشگر علم و هم سپرت افتاده

قدری آهسته بگویید به ام لیلا

خنجر و تیغ به جان پسرت افتاده 

 

 

 

اربا اربای پدر قدری بخند

اکبر نیکو سیر قدری بخند

تکه تکه گشته ای با جسم تیز

شد تمام پیکر تو ریز ریز

پا مزن ای عشق دلخواه پدر

گشته ای مکسوف ای ماه پدر

جمع و جورت می کنم در یک کفن

از چه عشقم گشته ای خونین بدن

کن نظاره چشم پر آب مرا

طاق کردی طاقت و تاب مرا

تشنه لب جان می دهی ای اکبرم

بعد تو شد خاک عالم بر سرم

پلک هایت رنگ خون دارد عزیز

از غمت لیلا ، جنون دارد عزیز

پاشو از جا ای عزیز فاطمه

در دلم باشد برایت واهمه

رأس پر خون تو را هم پی کنند

همچو من رأس تو را بر نی کنند

پاشو ای ماه شب تار حسین

پا شو از جا عشق و دلدار حسین

هست زینب بهر تو چشم انتظار

هم سکینه هم رقیه بی قرار

اربا اربای پدر پاشو ز جا

دزد شامی رأس می دزدد ز ما

حرکتی کن بهر یاری خیام

در دل شامی ندیدم من مرام

قطره ی آبی ندارم ماه من

بر لب خشکت گذارم ماه من

سروده جعفر ابوالفتحی 

 

 

 

 

 

 

 

آمد ٬ رسید بر سر رعنا جوان خویش



خون شد دلش به دیدن جان داده جان خویش


بشکسته دیدساغر در خون فتاده را

صد پاره دید پیکر روح و روان خویش

زانوی عرشیش به زمین خورد ناگهان

بی جلوه دید طلعت هفت آسمان خویش



باور نمی شدش که چنین اوفتاده است

بر خاک داغ پشت جهان پهلوان خویش



خم شد به سجده ٬ بر رخ ماهش نماز کرد

در آخرین وداع سراسر فغان خویش



بو سید تکه های ز هم دور گشته را

گلبرگهای لاله ی خونین نشان خویش



آری زمانه بر سر جنگ است و بی گمان

پرانده است تیر بلا از کمان خویش

 

 

 

 

 

 

ای تجلی صفات همه ی برترها
چقدر سخت بود رفتن پیغمبرها
قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای
چون که عشق پدران نیست کم از مادرها

پسرم! می روی اما پدری هم داری
نظری گاه بیندار به پشت سرها
سر راهت پسرم تا در آن خیمه برو
شاید آرام بگیرند کمی خواهرها
بهتر این است که بالای سر اسماعیل
همه باشند و نباشند فقط هاجرها
مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیست
عمه ات هست به جای همه ی مادرها
حال که آب ندارند برای لب تو
بهتر این است که غارت شود انگشترها
زودتر از همه ی آماده شدی،یعنی که:
"
آنچنان خسته نگشته است تن لشگرها
آنچنان کهنه نگشته است سم مرکبها
آنچنان کند نگشته است لب خنجرها"
چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده
چه کنم با تو و با بردن این پیکرها
آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده
علی اکبر من شد علی اکبرها
گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم
بر زمین باز بماند طرف دیگرها
با عبای نبوی کار کمی راحت شد
ورنه سخت است تکان دادن پیغمبرها
***
علی اکبر لطیفیان***

 

 

 

 

 

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست
و از این پیر جوانمرده،کمانی تر نیست

دست و پاپی، نفسی، نیمه نگاهی، آهی
غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

در کنار توام و باز به خود میگویم
نه حسین، این تن پوشیده ز خون اکبر نیست

هرکجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا
از من آغوش پُر و از تو تنی دیگر نیست

دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه تو
دیدنی تر ز من و خنده آن لشکر نیست

استخوانهای تو و پشت پدر، هر دو شکست
باز هم شکر کنار من و تو مادر نیست

 

 

 

 

 

تو که از روز ولادت دل بابا بردی
دل اهل حرم و حضرت مولا بردی
تا علی گفت بگوش تو اذان شیر شدی
دم تکبیر شدی و دم شمشیر شدی

تا نظر کرد به رخسار تو گفتا حیدر
چون علی اکبر ما دهر نزاید دیگر
روز میلاد تو بابا چه خوش احوالی بود
حیف جای نبی و مادر من خالی بود
جای لالایی خواب تو عزیز دل من
صد و ده مرتبه یا فاطمه می گفت حسن
عمّه را بوی خوش فاطمه از بوی تو بود
پنجه ی امّ بنین شانه ی گیسوی تو بود
هر زمان تشنه شدی دست علم جام تو بود
تا دم پخته شدن خشت فلک خام تو بود
تا در آغوش بزرگان حرم مرد شدی
کیسه بر دوش علی اصغر شب گرد شدی
به جلال و به جمال احمد و زهرا بودی
گل لیلا همه مجنون و تو لیلا بودی
تو گلاب همه گلهای پیمبر بودی
الحق از روز ازل هم علی اکبر بودی
آسمانی است اگر بر سر جنّات و نهر
من و عباس مه و مهر و تویی نجم سحر
جای من کار حرم یکسره در دست تو بود
میمنه دست عمو میسره در دست تو بود
تا تو را تشنه به آغوش شهادت دادم
یاد انگور طلب کردن تو افتادم
تو که دیدی پدر آن روز دمی دست گشود
بین فردوس وَ من فاصله یک دست نبود
شد ستون های حریم نبوی خاک جنان
دست بردم به دل شاخه ای از تاک جنان
خوشه ای چیدم و دادم به تو ای شور بهشت
شهد شد از نمک لعل تو انگور بهشت
حال امروز که عطشان ز حرم می رفتی
بار آخر که خرامان ز برم می رفتی
از پس اشک پدر محو تماشای تو شد
و حیا مانع بوسیدن لب های تو شد
خیمه ها مکّه و من کعبه و چشمم زمزم
با صدای عرفاتیت حرم ریخت به هم
من به دنبال صدای تو رسیدم به برت
چشم بگشا و ببین حال خراب پدرت
رخ زیبات پر از خاک و لبانت پر خون
بدن پاک تو صد چاک و دهانت پر خون
تا سراسیمه کنار تو رسیدم پسرم
لخته ی خون ز دهان تو کشیدم پسرم
تو که با پهلوی زخمیت چو مادر شده ای
با شکاف سر خود حیدر دیگر شده ای
ای اذان گوی حرم وقت نماز است بمان
به من و بی کسی عمه ی خود روضه بخوان
عمه در راه بیا تا نرسیده به برم
مددی کن که تنت را ببرم تا به حرم

 

 

 

 

 

خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود
جایی برای بوسه که پیدا نمی شود

لب را به هم بزن و نفس زن که هیچ چیز
شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود

این پیرمرد بی تو زمین گیر می شود
بی شانه ی تو مانده اگر پا نمی شود

هر عضو را که دیده ام از هم گشوده است
جز چشم تو که بر رخ من وا نمی شود

خشکم زده کنار تو و خنده هایشان
خواهم بلند گردم از این جا نمی شود

ای پاره پاره تن ز دل پاره پاره ام
گفتم بغل کنم بدنت را نمی شود

باید کفن به وسعت یک دشت آورم
در یک کفن که پیکر تو جا نمی شود

حجله گرفته پای تنت مادرم ببین
اشکم حریف گریه ی زهرا نمی شود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گیسو به باد می دهی و دلبری علی
پادر رکاب می زنی و محشری علی

ابرو نهان کن از نظر خیره حسود
آیینه دار صورت پیغمبری علی

قامت مگو قیامت زهراست قامتت
از بس که قد کشیده ای و محشری علی

گرم طواف روی تو آل ابوتراب
غرق عبادتی و خدا منظری علی

وصفت همین بس است که درکوی رب عشق
شه زاده حرم علی اکبری علی

وجه غیور هر غضبت وقت حمله ها
گاه رجز تو منتسب از حیدری علی

بین خطوط روی جبینت پراز خداست
ابن الحسین لیلی لیلای کربلاست

نور خدا ز صورت تو دیده می شود
پیغمبرانه بر همه تابیده می شود

شمشاد قامتی و به شمشیر کوفیان
گلبرگها ز ساقه تو چیده می شود

مثل بلورشیشه ای سنگ خورده ای
با بوسه ای وجود توپاشیده می شود

مقراض اهل کوفه چه آورده برسرت
هرگوشه ای زدشت تنت دیده می شود

در زیر سم اسب تنت مثل زعفران
برروی سنگها همه سابیده می شود

جسمی که زیرضربه به هم ریخته چسان
هرتکه ای به روی عبا چیده می شود

بر ناله های ممتد بابا کنار تو
ازسوی لشگری همه خندیده می شود

قلبی که از تمام تنت پاره تر شده
با هر صدای قهقه رنجیده می شود

دنبال زینب آمده سقای عالمین
فریاد می زنند که وای از دل حسین

 

 

 

 

 

 

 

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیر پایش همه کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
با فغان پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی اینبار چرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینه ی در خاک مکدر شده ای
چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!
من تو را در همه کرب و بلا می بینم
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم
***
سید حمید رضا برقعی***

بازاین کبوتردلمان بال وپرگرفت بارسفرببست وهوای سفرگرفت

عطرحرم زدم به لباسم بیاببین پیراهنم چوحال وهوایی دگرگرفت

ازشوق دیدن حرمت جان به لب رسید تاب وتوان نداره دلم گریه سرگرفت

حالارسیده ام به حرم گریه می کنم شکرخداکه نظرونیازم ثمرگرفت

آقاسلام،نوکردل خسته آمده ازدوری حرم دلمان انقدرگرفت!

پایین پای حضرت سلطان صدازدم یک کربلاعنایتی جانم شررگرفت

پس کی قسمتم شودوسط بین الحرمین یادامام رضابخونیم روضه ی حسین

بازاین کبوتردلمان بال وپرگرفت بارسفرببست وهوای سفرگرفت

عطرحرم زدم به لباسم بیاببین پیراهنم چوحال وهوایی دگرگرفت

ازشوق دیدن حرمت جان به لب رسید تاب وتوان نداره دلم گریه سرگرفت

حالارسیده ام به حرم گریه می کنم شکرخداکه نظرونیازم ثمرگرفت

آقاسلام،نوکردل خسته آمده ازدوری حرم دلمان انقدرگرفت!

پایین پای حضرت سلطان صدازدم یک کربلاعنایتی جانم شررگرفت

پس کی قسمتم شودوسط بین الحرمین یادامام رضابخونیم روضه ی حسین

حضرت قاسم ( نوحه چهارم )
لالۀ پرپرم، قاسم ابن حسن
نور چشم ترم، قاسم ابن حسن
تشنه جان دادی بر لب دریا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

زیر خنجر عمو، را صدا می‌زنی
پیش چشم عمو دست و پا می‌زنی
می‌روی نزد مادرم زهرا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا


آب غسل تو خون، زرهت پیرهن
پاره پاره شدی، مثل قلب حسن
حجله‌گاهت شد دامن صحرا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

سورۀ کوچکم شده نقش زمین
آیه آیه شده از یسار و یمین
گشته پامال لشکر اعدا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

با لب تشنه‌ات، پیش چشم عمو
عسلت در دهن، شده خون گلو
تو شدی کشته، من شدم تنها

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

نخل سبز حسن، گل سرخ حسین
خون تو در گلو، اشک من در دوعین
با لب عطشان- رفتی از دنیا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

ای لب تشنه‌ات، مانده از زمزمه
بر تو آورده آب، مادرم فاطمه
بهر دیدارت- آمـده بـابـا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

غلامرضا سازگار 

 

 

 

 

 

 

حضرت قاسم ( نوحه اول )
به همراه فایل صوتی سبک

شهید خونین بدنم، زره شده پیرهنم
خون گلو: آب وضو، غبار صحرا: گفنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم


خون خدا را یاورم، عباس را هم سنگرم
شور حسین در سرم، روح حسن در بدنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

حسین آبروی من، باب من و عموی من
شهادت آرزوی من، عاشق نیزه‌ها تنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

حجله‌گهم، خاک زمین، سرم فدای ره دین
ناز کشم، ز تیرِکین، بوسه به خنجر بزنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

نیزه به سینه‌ام فرو، برای یاری عمو
خون دل و خون گلو عسل شده در دهنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

حاجت من روا شده، خون دلم حنا شده
شانه به تیغ‌ها شده، زلف شکن در شکنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

جان من و جان عمو، جدا نمی‌شوم از او
اگر کند تیغ عدو، چو لاله، نقش چمنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

غلامرضا سازگار

 

 

 

 

 

 

 

آمدم جان عمو اشک فشان در بر تو
تا کنم رفع عطش از دم جان پرور تو

مادرم کرده کفن پوش مرا جان عمو
خرمن زلف مرا شانه زده خواهر تو

پدرم نامه نوشته است که در کرببلا
جای او شهد شهادت خورم از ساغر تو

اذن جنگم بده ای یوسف زهرا که سرم
به سر نیزه شودچون سر سوداگر تو

اکبرت رفت از او فاطمه خواهد پرسید
که چه شد پور حسن همدم و همسنگر تو

شرح آن کوچه شنیدم که به زهرا چه گذشت
ای فدای رخ نیلی شده مادر تو

پدرم چشم براه است که بیند تن من
پاره پاره چو تن و فرق علی اکبر تو

چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم

تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم

نشسته ام به کنار تن تو می گریم

به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم

مرا که داغ علی اکبرم زمینم زد

نمی شود که تنت را به روی پا ببرم

برای این که دگر خردتر از این نشوی

تن شکسته ات از زیر دست و پا ببرم

یتیم بودی و این ها نوازشت کــردند

به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم

چه کار می کنی آخر به زیر پای نعل

عمــو رسیده کنــارت بیــا بیــا به برم

 

 

 

 

این که این قدر تماشا دارد

به رگش خون علی را دارد



مجتبی آمده تصویر شود

به حسن رفته؛ تماشا دارد



گیسوانی که زده شانه حسین

هر قدر دل ببرد جا دارد



سیزده بار زمین فهمیده

منّتی بر سر دنیا دارد



شاه در بدرقه اش آمده است

تا ببینند که بابا دارد



نیست پایش به رکاب از بس که

میل پرواز به بالا دارد



چشم بد دور به بازو بندش...

...
ریشه چادر زهرا دارد




نوجوان است و دعایی بر لب

پشت او زینب کبری دارد



نوجوان است ولی وقت نبرد

پای هر ضربه اش امضا دارد



نوجوان است ولی از رجزش

از دمش صاعقه پروا دارد



رجزی خواند و همه فهمیدند

بعد از این ، معرکه آقا دارد



شکل رزمش چقدر پیچیده ست

شیوه حضرت سقا دارد



قبضه ی تیغ که میچرخاند

آذرخشی ست که میسوزاند



شور در پهنه صحرا انداخت

موج بر سینه دریا انداخت



یک هماورد ندارد بس که

هیبتش لرزه به صحرا انداخت



باد تا بند نقابش وا کرد

پرده از محشر کبری انداخت



عاقبت ازرق شامی آمد

رو به قاسم نظری تا انداخت



چار فرزند به میدان آورد

دو طرف را به تقلا انداخت



همه جا بود سکوتی سنگین

کربلا چشم به آنجا انداخت



دست پرورده عباس نظر...

...
تا که بر قامت آنها انداخت




چار فرزند حرامی را با

ضربه ای یک به یک از پا انداخت



اولین چرخش تیغش از تن

سرشان را به ثریا انداخت



نوبت ارزق شامی شد و باز

پیش آنها سر او را انداخت



همه را ضربه ی شصتش یاد...

...
ضربه کاری مولا انداخت




مجتبی باز به تکرار آمد

بانگ تکبیر علمدار آمد



حیف غم بود که معنا کردند

گرد او هلهله برپا کردند



تا که دیدند حریفش نشدند

دشتی از سنگ مهیا کردند



همه طوری به سرش ریخته اند

گوئیا گمشده پیدا کردند



گل سرخی به زمین باز شد و

ساقه را از دو سه جا تا کردند



استخوان های شکسته او را

چقدر خوش قد و بالا کردند



نیزه ها بر سر او زار زدند

تیغ ها را به تنش جا کردند



تا که دیدند عمو می آید

همگی خنده به لب وا کردند



نعل ها رد شده و ضرب زدند

تا مشبّک بدنش را کردند



مادرش آمده بالینش حیف

چقدر خوب مدارا کردند



مادرش آمد و با زخمی نو

باز خون بر دل زهرا کردند



کاکلش را ز دو سو چنگ زدند

وقت غارت شد و دعوا کردند



تا روی خاک کشیدن ها را

ایستادند و تماشا کردند



وای بر من چه خیالی دارند

نعل ها شکل هلالی دارند

 

 

 

 

 

 

در سرش طرح معما می کرد

با دل عمه مدارا می کرد

فکر آن بود که می شد ای کاش

رفع آزار ز آقا می کرد

به عمویش که نظر می انداخت

یاد تنهایی بابا می کرد

دم خیمه همه ی واقعه را

داشت از دور تماشا می کرد

چشم در چشم عزیز زهرا

زیر لب داشت خدایا می کرد

ناگهان دید عمو تا افتاد

هر کسی نیزه مهیا می کرد

نیزه ها بود که بالا می رفت

سینه ای بود که جا وا می کرد

کاش با نیزه زدن حل می شد

نیزه را در بدنش تا می کرد

لب گودال هجوم خنجر

داشت عضوی ز تنش وا می کرد

هر که نزدیک ترش می آمد

نیزه ای در گلویش جا می کرد

زود می آمد و می زد به حسین

هر کسی هر چه که پیدا می کرد

آن طرف هلهله بود و این سو

ناله ها زینب کبری می کرد

گفت ای کاش نمی دیدم من

زخم هایت همه سر وا می کرد

دست من باد بلا گردانت

ذبح گشتم به روی دامانت

 

 

 

 

 

نهال اهل حرم طعمه تبر شده است

تنت چقدر سزاوار بال و پر شده است

میان نیزه و شمشیر و خون حلالم کن

برات عشق من این قدر درد سر شده است

دوباره داغ دلم تازه شد که می بینم

تن تو از تن بابات زخم تر شده است

به عمه ات چه بگویم اگر تو را پرسید

قدش خمیده ببین دست بر کمر شده است

صدای مادرت از خیمه ها بلند شده

ز آن چه بر سرمان آمده خبر شده است

در این دقایق کوتاه قد بلند شدی

چه کرده اند قدت این قدر شده است

عمو چه خوب نبودی نظر کنی به تنم

برای تاخت اسبانشان گذر شده است

 

 

 

 

 

 

کبوترانه از این خاک‌ها رها شده‌ای

برای درد یتیمانه‌ات دوا شده‌ای

ربوده باد ز رویت نقاب و می‌بینم

چه قدر شکل جوانیِ مجتبی شده‌ای

بیا برای مدینه دوباره گریه کنیم

رسیده مادرم و غرق در عزا شده‌ای

دو دست زیر تنت برده‌ام ولی خالی‌ست

جدا شدی ز من از بس جدا جدا شده‌ای

پس از صدای نفس‌های مانده در سینه

پس از صدای ترک‌ها چه بی صدا شده‌ای

به قد کشیدن تو تیغ‌ها کمک کردند

گمان کنم به بلندیِ نیزه‌ها شده‌ای

من از کمر شده‌ام تا و از تو می‌پرسم

سرت چه آمده از بین سینه تا شده‌ای؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است

این عزیز دل زهرا و حسین و حسن است

اِرباً اربا شده مثل علی اکبر، پسرم

پیرهن از تن و تن پاره تر از پیرهن است

خونِ سر آب وضو، سنگِ عدو مهر نماز

اشک در دیده و خون جگرش در دهن است

زخم شمشیر کجا، جای سم اسب کجا؟

اسب ها از چه نگفتید که این قلب من است؟

کاش یک بار دگر اسم عمو را می برد

حیف کز خون دو لبش بسته، خموش از سخن است

اشک می ریزم و با دیده ی خود می نگرم

که گلم دستخوش باد خزان در چمن است

سیزده ساله ی من، ماه شب چاردهم

از چه دور بدنت این همه شمشیرزن است

بر تن پاک تو ای حجله نشین یم خون

پیرهن جامه ی خونین شده، خلعت کفن است

بزم دامادی تو دامن صحرای بلاست

خونِ رخساره حنا، شاخه ی گل زخم تن است

میثم آتش به شرار جگرت ریخته اند

آه جانسوز تو سوز دل هر مرد و زن استپ

میدان شده نورانی از رویِ علی اکبر (2)
لشگر همه می گفتن ظاهر شده پیغمبر(2)
اَشبَهُ النّاسِ خاتم النبیین

از صدر زین شده نقشِ بر زمین
جانم علی، علی جانم علی جان (2)
برخیز و ببین بابا این سینه ی سوزانم(2)
داغ تو علی اکبر آتش زده بر جانم (2)
اَشبَهُ النّاسِ خاتم النبیین
از صدر زین شده نقشِ بر زمین
جانم علی، علی جانم علی جان (2)
با آن جگر سوزان آن نور دل حیدر(2)
افتاده روی نعشِ خونین علی اکبر (2)
اَشبَهُ النّاسِ خاتم النبیین
از صدر زین شده نقشِ بر زمین
جانم علی، علی جانم علی جان (2)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ای گل پرپرم از دم شمشیرها
سپر نیزه ها، نشانة تیرها
لالة پرپرم، پیش چشم ترم
وای علی جان، وای علی جان

من نگه می کنم، تو دست و پا می زنی
دهنت پر ز خون، مرا صدا می زنی
ای عزیز دلم، داغ تو قاتلم
وای علی جان، وای علی جان
از حرم آمده عمة غم پرورت
چه کنم گر کند گریه به زخم سرت
خیز و کن ای پسر گریه بهر پدر
وای علی جان، وای علی جان
عوض اشک، خون چکیده از دیده ات
گشته سقا خجل از لب خشکیده ات
یا به او ده جواب یا بگو آب آب
وای علی جان، وای علی جان
دانلود سبک

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ای خــدا اکبـرم را فدا کردم
با لب تشنه از خود جدا کردم
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر

****
نالــه پیـوسته در قتلگـه کـردم
تو زدي دست و پا و من نگه کردم
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
ای خــدا اکبـرم اِرباً اِربا شد
قطعه قطعه پیش چشم بابا شد
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
اکبرم کشته در پیش چشمم شد
مثـل تسبیح پـاشیده از هم شد
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
تو شدی کشته در بین دشمن‌ها
من شـدم بعد تو، بی‌کس و تنها
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
عمّـه‌ات آمــده از حــرم بیـرون
تا بشوید به اشک از عُذارت خون
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر

دودریا اشک1 -غلامرضا سازگار

 

 

 

 

 

 

 

 

بـر من و زمزمه‌ی - وا وَلَدا

دل جدا گریه کند دیده جدا

پیش آیینه‌ی مصباحِ هُـدی

دلـم آرام نگیـرد بـه خـدا


هست مطلوب دلم مطلب او

بگذاریــد ببــوسم لـب او

زینبـم! ایـن دل مـا، دلبـر مـاست

رویـش آیینـه‌ی پیغمبــر مـاست

این به خون خفته گُلِ پرپر ماست

ایـن جگـرگوشـۀ‌مـا اکبر ماست

اکبرم خیمه به صحرا زده است

دست در دامن زهرا زده است

غمش آمد به سراغم چه کنم؟

با غم چشم و چراغم چه کنم؟

سوختـه لاله ز داغم چه کنم؟

آتش افتاده به باغم چه کنم؟

پس از این حال من و گُل نِگَرید

شــور و شیدایـی بلبـل نگـرید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اهل كوفه اهل كوفه
این جوان پیغمبر است الله اکبر
یـا علـی‌اکبر است الله اکبر
واویلا واویلا از دل ليلا

****
قد و قامت قد و قامت
در زمیـن کربـلا کـرده قیامت
یوسف زهرا سرت بادا سلامت
واویلا واویلا از دل ليلا
****
ام ليـلا ام ليـلا
می‌شود جسم جوانت پاره پاره
کن دعا برگردد از میدان دوباره
واویلا واویلا از دل ليلا
****
وامصيبت وامصيبت
بـا شهیـد کربـلا کـن نـاله‌ ای دل
کس ندیده یک شهید این همه قاتل
واویلا واویلا از دل ليلا
****
يابن الزهرا يابن الزهرا
خواهرت زینب زند بر سینه و سر
عمـه‌ات آيـد بـه استقبـال مـادر
واویلا واویلا از دل ليلا
****
ای جـوانان اي جـوانان
جای اشک از دیده با هم خون فشانید
بـر علـی‌اکبر همـه قـرآن بخــوانید
واویلا واویلا از دل ليلا
****
ای سکینه ای سکینه
بر علی‌اکبر بزن بر سر و سینه
بی برادر می‌روی سوی مدینه
واویلا واویلا از دل ليلا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آهستـه بـرو ميـدان، اي ميوه‌ي قلب من

تا چيده شوي از شاخ، آماده شده دشمن

خواهم كه تماشاي تو كنم سِيرِ قَد و بالاي تو كنم

آرام دل ليلا در آهم و در غوغا


آرام دل ليلا در آهم و در غوغا

خويت به علي مانَد، رويت به شه بطحا

كوتاهي عمر تو، ارث تو شد از زهرا

خواهم كه تماشاي تو كنم سِيرِ قَد و بالاي تو كنم

آرام دل ليلا در آهم و در غوغا

آرام دل ليلا در آهم و در غوغا

فانوسهای اشک - علی انسانی

 

 

 

 

ماه پر از ستاره‌ام، مصحف پاره‌پاره‌ام
دیده گشا، به من که من، کشتۀ یک اشاره‌ام

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی


همدم دلنواز من، کبوتر حجاز من
ظهر شده اذان بگو، مکبّر نماز من

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

زخم تو مانده بر دلم، داغ تو گشته قاتلم
آب ندادمت ولی، از لب خشکت خجلم

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

اشک دو دیده‌ام ببین، رنگ پریده‌ام ببین
سرو به خون نشسته‌ام، قد خمیده‌ام ببین

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی
عمّه رسیده از حرم، مرا کمک کن پسرم
که دختر فاطمه را، به سوی خیمه ببرم

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

بی‌تو غریب و بیکسم، چو طایری در قفسم
گریه شده بغض گلو، مانده به سینه نفسم

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

به زخم دل دوا بزن، مرا مرا صدا بزن
به من بگو که زنده‌ام، دوباره دست و پا بزن

یا ولدی، علی علی یا ولدی، علی علی

یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار

 

 

 

 

 

 

 

ضجه زن زینب خون فشان لیلا

فـرق اکبر غرق خون شد آه و واویلا

مـه ز مـرکب سرنگون شد آه و واویلا

دشت و صحرا لاله‌گون شد آه و واویلا


تشنگی بر جان او زد گر شرر، اکبر

بـر لب مولای خود شد تشنه‌تر اکبر

گفت اَوَلسنا علی الحق با پدر، اکبر

بی تو ای گل، خاک بـر سـر دنیـا

ضجه زن زینب خون فشان لیلا

فرق اکبر غرق خون شد آه و واویلا

مـه ز مـرکب سرنگون شد آه واویلا

دشت و صحرا لاله‌گون شد آه و واویلا

آمـدی اکبر، عزیزم رو بـه میدان کن

در دفاع از دین حق کار شهیدان کن

غیرت مولایی خود را نمایان کن

رو کن از بابا در بر مولا

ضجه زن زینب خون فشان لیلا

فرق اکبر غرق خون شد آه و واویلا

مـه ز مـرکب سرنگون شد آه واویلا

دشت و صحرا لاله‌گون شد آه و واویلا

رو به میدان کن که جام و ساغرت آنجاست

سـوی جنـت رو کـه جّـد اکبرت آنجاست

تشنگـی را کـن تحمّـل، کوثـرت آنجاست

تـا دهـد آبت سیّــد طاهــا

ضجه زن زینب خون فشان لیلا

فرق اکبر غرق خون شد آه و واویلا

مـه ز مـرکب سرنگون شد آه واویلا

دشت و صحرا لاله‌گون شد آه و واویلا

فانوسهای اشک - محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یم فاطمی در سرمدی، گل احمدی، مه هاشمی

ز سرادقات محمدی طلعت ظهور جلالتی

به سما قمر، به نبی ثمر، به فاطمه در ، به علی گهر

به حسن جگر، به حسین پسر چه نجابتی چه اصالتی

به ملک مطاع ، به خدا مطیع ، به مرض شفا به جزا شفیع

چه مقام بندگیش منیع به چه بندگی و اطاعتی

خم زلف او چه شکن شکن به مثال نقرة خام تن

سپری بکتف و کفن به تن بچه قامتی چه قیامتی

ز جلو نظر سوی قبله گه ، ز قفا نظر سوی خیمه گه

که نمود شه بقدش نگه ، به چه حسرتی و چه حالتی

ز قفا دو زن شده نوحه گر، یکی عمه گفت و یکی پسر

که نما به جانب ما نظر، به اشارتی و نظارتی

 

 

 

 

این علی بن حسین بن علیست حیدر نیست

جز امامت ز علی شیر خدا کمتر نیست

دشمن از برق نگاهش بستوه آمد وگفت

گفته بودند که در کرببلا حیدر نیست

هر چه نزدیکتر آمد همه فریاد زدند

این جوان کیست اگر حضرت پیغمبر نیست

رجزی خواند که فرزند حسین آمده است

روبهان را حذر از پنجه شیر نر نیست؟

من نه از بهر دفاع پدرم آمده ام

غیر از این حجت دادار مرا رهبر نیست

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست

و از این پیرجوان مرده کمانی تر نیست

در کنار توأم و باز به خود می گویم

نه حسین،این تن صد چاک علی اکبر نیست

دست و پایی،نفسی،نیم نگاهی،پلکی

غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

هر کجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا

بند بندت همه پاشیده دگر پیکر نیست

دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه تو

دیدنی تر زمن و خنده این لشگر نیست

استخوانهای تو و پشت پدر هر دو شکست

بازهم شکر کنار من و تو مادر نیست

 

 

 

 

 

 

 

 

بیا که شبه رسولت شبیه زهرا شد

علی به کوفه دوباره غریب و تنها شد



میان تنگه فوج سپاه این صحرا

دوباره کــوچه سیلی زدن مهـــیا شد

هزار قنفذ و صدها مغیره بود اینجا

که جسم اکبرت این گونه ارباً اربا شد



فقط لبی که به لبهای تو زدم باقی است

وگرنه تیر جفا بر همه تنم جا شد



دلم زجــور زمــانه گرفتـــه بود اما

نشست نیزه به پهلویم و دلم وا شد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ای تجلی صفات همه ی برترها

چه قدر سخت بود رفتن پیغمبرها

قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای

چون که عشق پدران نیست کم از مادرها

پسرم! می روی اما پدری هم داری

نظری گاه بیندار به پشت سرها

سر راهت پسرم تا در آن خیمه برو

شاید آرام بگیرند کمی خواهرها

بهتر این است که بالای سر اسماعیل

همه باشند و نباشند فقط هاجرها

مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیست

عمه ات هست به جای همه ی مادرها

حال که آب ندارند برای لب تو

بهتر این است که غارت شود انگشترها

زودتر از همه ی آماده شدی، یعنی که:

"
آن چنان خسته نگشته است تن لشگرها

آن چنان کهنه نگشته است سم مرکبها

آن چنان کند نگشته است لب خنجرها"

چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده

چه کنم با تو و با بردن این پیکرها

آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده

علی اکبر من شد علی اکبرها

گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم

بر زمین باز بماند طرف دیگرها

با عبای نبوی کار کمی راحت شد

ور نه سخت است تکان دادن پیغمبرها

 

 

 

من آن پدرم کز پسرم دست کشیدم

صبحم ز ستاره سحرم دست کشیدم

شد روز جهان از نظرم تیره تر از شب

آن جا که ز نور بصرم دست کشیدم

در بادیه عشق ز طوفان حوادث

من از شجر و از ثمرم دست کشیدم

با خون جگر این گهر افتاد به دستم

وز موج بلا از گهرم دست کشیدم

از داغ ابوالفضل گرفتم به کمر دست

با داغ علی از جگرم دست کشیدم

همراه سفر بود مرا در سفر عشق

افسوس که از هم سفرم دست کشیدم

آثار شهادت به رخش دیدم و مُردم

وقتی به جبین پسرم دست کشیدم

 

 

آمد٬ رسید بر سر رعنا جوان خویش
خون شد دلش به دیدن جان داده جان خویش
بشکسته دید ساغر در خون فتاده را
صد پاره دید پیکر روح و روان خویش

زانوی عرشی اش به زمین خورد ناگهان
بی جلوه دید طلعت هفت آسمان خویش
باور نمی شدش که چنین اوفتاده است
بر خاک داغ پشت جهان پهلوان خویش
خم شد به سجده، بر رخ ماهش نماز کرد
در آخرین وداع سراسر فغان خویش
بوسید تکه های ز هم دور گشته را
گلبرگ های لاله ی خونین نشان خویش
آری زمانه بر سر جنگ است و بی گمان
پرّانده است تیر بلا از کمان خویش

 

 

 

 

 

 

 

ناباورانه می‌برم ای باورم تو را

ناباورانه غرق به خون تا حرم تو را

سخت است روی سطح عبا جمع کردنت

پاشیده‌اند بس که به دور و برم تو را

پا را مکش که شیون زن‌ها بلند شد

سوگند می‌دهم به دل دخترم تو را

لبخندها بلندتر از قبل می‌شود

وقتی که می‌کشم به دو چشم تَرم تو را

حالا صدای هلهله‌ها هم بلند شد

یعنی که آمده ببرد خواهرم تو را

جای منِ شکسته ببین در میان خون

با دست خُرد شانه زده مادرم تو را

وای از حرم که می‌نگرد ساعتی دگر

بر نیزه می‌برند کنار سرم تو را

می‌خواستم بغل کنمت باز هم ولی

تکه به تکه در بغلم می‌برم تو را