حضرت قاسم ( نوحه چهارم )
لالۀ پرپرم، قاسم ابن حسن
نور چشم ترم، قاسم ابن حسن
تشنه جان دادی بر لب دریا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

زیر خنجر عمو، را صدا می‌زنی
پیش چشم عمو دست و پا می‌زنی
می‌روی نزد مادرم زهرا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا


آب غسل تو خون، زرهت پیرهن
پاره پاره شدی، مثل قلب حسن
حجله‌گاهت شد دامن صحرا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

سورۀ کوچکم شده نقش زمین
آیه آیه شده از یسار و یمین
گشته پامال لشکر اعدا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

با لب تشنه‌ات، پیش چشم عمو
عسلت در دهن، شده خون گلو
تو شدی کشته، من شدم تنها

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

نخل سبز حسن، گل سرخ حسین
خون تو در گلو، اشک من در دوعین
با لب عطشان- رفتی از دنیا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

ای لب تشنه‌ات، مانده از زمزمه
بر تو آورده آب، مادرم فاطمه
بهر دیدارت- آمـده بـابـا

آه و واویلا، آه و واویلا
آه و واویلا، آه و واویلا

غلامرضا سازگار 

 

 

 

 

 

 

حضرت قاسم ( نوحه اول )
به همراه فایل صوتی سبک

شهید خونین بدنم، زره شده پیرهنم
خون گلو: آب وضو، غبار صحرا: گفنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم


خون خدا را یاورم، عباس را هم سنگرم
شور حسین در سرم، روح حسن در بدنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

حسین آبروی من، باب من و عموی من
شهادت آرزوی من، عاشق نیزه‌ها تنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

حجله‌گهم، خاک زمین، سرم فدای ره دین
ناز کشم، ز تیرِکین، بوسه به خنجر بزنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

نیزه به سینه‌ام فرو، برای یاری عمو
خون دل و خون گلو عسل شده در دهنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

حاجت من روا شده، خون دلم حنا شده
شانه به تیغ‌ها شده، زلف شکن در شکنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

جان من و جان عمو، جدا نمی‌شوم از او
اگر کند تیغ عدو، چو لاله، نقش چمنم

این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم
این سر من این بدنم قاسم ابن حسنم

غلامرضا سازگار

 

 

 

 

 

 

 

آمدم جان عمو اشک فشان در بر تو
تا کنم رفع عطش از دم جان پرور تو

مادرم کرده کفن پوش مرا جان عمو
خرمن زلف مرا شانه زده خواهر تو

پدرم نامه نوشته است که در کرببلا
جای او شهد شهادت خورم از ساغر تو

اذن جنگم بده ای یوسف زهرا که سرم
به سر نیزه شودچون سر سوداگر تو

اکبرت رفت از او فاطمه خواهد پرسید
که چه شد پور حسن همدم و همسنگر تو

شرح آن کوچه شنیدم که به زهرا چه گذشت
ای فدای رخ نیلی شده مادر تو

پدرم چشم براه است که بیند تن من
پاره پاره چو تن و فرق علی اکبر تو

چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم

تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم

نشسته ام به کنار تن تو می گریم

به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم

مرا که داغ علی اکبرم زمینم زد

نمی شود که تنت را به روی پا ببرم

برای این که دگر خردتر از این نشوی

تن شکسته ات از زیر دست و پا ببرم

یتیم بودی و این ها نوازشت کــردند

به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم

چه کار می کنی آخر به زیر پای نعل

عمــو رسیده کنــارت بیــا بیــا به برم

 

 

 

 

این که این قدر تماشا دارد

به رگش خون علی را دارد



مجتبی آمده تصویر شود

به حسن رفته؛ تماشا دارد



گیسوانی که زده شانه حسین

هر قدر دل ببرد جا دارد



سیزده بار زمین فهمیده

منّتی بر سر دنیا دارد



شاه در بدرقه اش آمده است

تا ببینند که بابا دارد



نیست پایش به رکاب از بس که

میل پرواز به بالا دارد



چشم بد دور به بازو بندش...

...
ریشه چادر زهرا دارد




نوجوان است و دعایی بر لب

پشت او زینب کبری دارد



نوجوان است ولی وقت نبرد

پای هر ضربه اش امضا دارد



نوجوان است ولی از رجزش

از دمش صاعقه پروا دارد



رجزی خواند و همه فهمیدند

بعد از این ، معرکه آقا دارد



شکل رزمش چقدر پیچیده ست

شیوه حضرت سقا دارد



قبضه ی تیغ که میچرخاند

آذرخشی ست که میسوزاند



شور در پهنه صحرا انداخت

موج بر سینه دریا انداخت



یک هماورد ندارد بس که

هیبتش لرزه به صحرا انداخت



باد تا بند نقابش وا کرد

پرده از محشر کبری انداخت



عاقبت ازرق شامی آمد

رو به قاسم نظری تا انداخت



چار فرزند به میدان آورد

دو طرف را به تقلا انداخت



همه جا بود سکوتی سنگین

کربلا چشم به آنجا انداخت



دست پرورده عباس نظر...

...
تا که بر قامت آنها انداخت




چار فرزند حرامی را با

ضربه ای یک به یک از پا انداخت



اولین چرخش تیغش از تن

سرشان را به ثریا انداخت



نوبت ارزق شامی شد و باز

پیش آنها سر او را انداخت



همه را ضربه ی شصتش یاد...

...
ضربه کاری مولا انداخت




مجتبی باز به تکرار آمد

بانگ تکبیر علمدار آمد



حیف غم بود که معنا کردند

گرد او هلهله برپا کردند



تا که دیدند حریفش نشدند

دشتی از سنگ مهیا کردند



همه طوری به سرش ریخته اند

گوئیا گمشده پیدا کردند



گل سرخی به زمین باز شد و

ساقه را از دو سه جا تا کردند



استخوان های شکسته او را

چقدر خوش قد و بالا کردند



نیزه ها بر سر او زار زدند

تیغ ها را به تنش جا کردند



تا که دیدند عمو می آید

همگی خنده به لب وا کردند



نعل ها رد شده و ضرب زدند

تا مشبّک بدنش را کردند



مادرش آمده بالینش حیف

چقدر خوب مدارا کردند



مادرش آمد و با زخمی نو

باز خون بر دل زهرا کردند



کاکلش را ز دو سو چنگ زدند

وقت غارت شد و دعوا کردند



تا روی خاک کشیدن ها را

ایستادند و تماشا کردند



وای بر من چه خیالی دارند

نعل ها شکل هلالی دارند

 

 

 

 

 

 

در سرش طرح معما می کرد

با دل عمه مدارا می کرد

فکر آن بود که می شد ای کاش

رفع آزار ز آقا می کرد

به عمویش که نظر می انداخت

یاد تنهایی بابا می کرد

دم خیمه همه ی واقعه را

داشت از دور تماشا می کرد

چشم در چشم عزیز زهرا

زیر لب داشت خدایا می کرد

ناگهان دید عمو تا افتاد

هر کسی نیزه مهیا می کرد

نیزه ها بود که بالا می رفت

سینه ای بود که جا وا می کرد

کاش با نیزه زدن حل می شد

نیزه را در بدنش تا می کرد

لب گودال هجوم خنجر

داشت عضوی ز تنش وا می کرد

هر که نزدیک ترش می آمد

نیزه ای در گلویش جا می کرد

زود می آمد و می زد به حسین

هر کسی هر چه که پیدا می کرد

آن طرف هلهله بود و این سو

ناله ها زینب کبری می کرد

گفت ای کاش نمی دیدم من

زخم هایت همه سر وا می کرد

دست من باد بلا گردانت

ذبح گشتم به روی دامانت

 

 

 

 

 

نهال اهل حرم طعمه تبر شده است

تنت چقدر سزاوار بال و پر شده است

میان نیزه و شمشیر و خون حلالم کن

برات عشق من این قدر درد سر شده است

دوباره داغ دلم تازه شد که می بینم

تن تو از تن بابات زخم تر شده است

به عمه ات چه بگویم اگر تو را پرسید

قدش خمیده ببین دست بر کمر شده است

صدای مادرت از خیمه ها بلند شده

ز آن چه بر سرمان آمده خبر شده است

در این دقایق کوتاه قد بلند شدی

چه کرده اند قدت این قدر شده است

عمو چه خوب نبودی نظر کنی به تنم

برای تاخت اسبانشان گذر شده است

 

 

 

 

 

 

کبوترانه از این خاک‌ها رها شده‌ای

برای درد یتیمانه‌ات دوا شده‌ای

ربوده باد ز رویت نقاب و می‌بینم

چه قدر شکل جوانیِ مجتبی شده‌ای

بیا برای مدینه دوباره گریه کنیم

رسیده مادرم و غرق در عزا شده‌ای

دو دست زیر تنت برده‌ام ولی خالی‌ست

جدا شدی ز من از بس جدا جدا شده‌ای

پس از صدای نفس‌های مانده در سینه

پس از صدای ترک‌ها چه بی صدا شده‌ای

به قد کشیدن تو تیغ‌ها کمک کردند

گمان کنم به بلندیِ نیزه‌ها شده‌ای

من از کمر شده‌ام تا و از تو می‌پرسم

سرت چه آمده از بین سینه تا شده‌ای؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است

این عزیز دل زهرا و حسین و حسن است

اِرباً اربا شده مثل علی اکبر، پسرم

پیرهن از تن و تن پاره تر از پیرهن است

خونِ سر آب وضو، سنگِ عدو مهر نماز

اشک در دیده و خون جگرش در دهن است

زخم شمشیر کجا، جای سم اسب کجا؟

اسب ها از چه نگفتید که این قلب من است؟

کاش یک بار دگر اسم عمو را می برد

حیف کز خون دو لبش بسته، خموش از سخن است

اشک می ریزم و با دیده ی خود می نگرم

که گلم دستخوش باد خزان در چمن است

سیزده ساله ی من، ماه شب چاردهم

از چه دور بدنت این همه شمشیرزن است

بر تن پاک تو ای حجله نشین یم خون

پیرهن جامه ی خونین شده، خلعت کفن است

بزم دامادی تو دامن صحرای بلاست

خونِ رخساره حنا، شاخه ی گل زخم تن است

میثم آتش به شرار جگرت ریخته اند

آه جانسوز تو سوز دل هر مرد و زن استپ