ای ز خود خالی و از حق پر شده
ای گرفتارت هزاران حر شده
حرّ ما، امروز حرّ ما شدی
قطره بودی غرق در دریا شدی

ما شدی و ما خطابت کرده ایم
ذره بودی آفتابت کرده ایم
خواجة اسری صدایت زد، بیا
مادرم زهرا صدایت زد، بیا
این که گفتم بر تو گرید مادرت
بی سبب آزرد از ما خاطرت
بی جهت از خشم ما رنجیده ای
من دعا کردم، تو نفرین دیده ای
خشم ما بر دوست، عین رأفت است
رحمت است و رحمت است و رحمت است
خشم کردم تا به خود وصلت کنم
در کتاب عشق سرفصلت کنم
از همان اول که برخوردم به تو
با نگاه خویش دل بردم ز تو
دیدم از آغاز پرواز تو را
با شهادت می خرم ناز تو را
در تن پاک تو دیگر خون ماست
این عروجت تا خدا مدیون ماست
جذبة ما جانب یارت کشید
دل ربود و سوی دلدارت کشید
طایر بام شهادت رام توست
جوشن تو جامة احرام توست
عشق را پاینده کردی حر ما
حریت را زنده کردی حر ما
تو دگر حر ریاحی نیستی
حرّ مایی، هیچ دانی کیستی
آب، از سوز درونت می کنیم
قطره ای، دریای خونت می کنیم
ای همه ما چون ز ما شرمنده ای
سربلند و سر به زیر افکنده ای!
گریه کمتر کن به بخت خود بخند
سربلندی، سربلندی، سربلند
در حرم با اشک، آب آورده ای
هدیه از بهر رباب آورده ای
گوش کن تا گریه بی تابت کند
شعله های العطش آبت کند
دوش دور خیمه ها مانند مشک
چشم سقا تا سحر می ریخت اشک
همچو شمع سوخته، گردید آب
اشک خجلت ریخت بر طفل رباب
کودکانم سوختند و سوختند
چشم خود بر دست سقا دوختند
خیمه ها از اشک دریایی شده
چشم زینب ، گرم سقایی شده
هر چه کردی ما قبولت کرده ایم
وقف اولاد رسولت کرده ایم
یاد داری چون سپاهت تشنه بود
آبشان دادیم هنگام ورود
از چه اینان آب بر ما بسته اند
قلب اطفال مرا بشکسته اند
"
میثم" از ما قصة ما را شنفت
از زبان حال ما گفت آن چه گفت

 

 

 

 

من عبد دربار توام مولا حسین حسین جان

حرّ گنه کار توام مولا حسین حسین جان

مـولا بیا دورت بگردم من از گناهم توبه کردم

سیدی العفو سیدی العفو


مـن در مسیر کربـلا ره بر روی تو بستم

مـن قلب اطفال تو را در بین ره شکستم

می‌سوزم از تاب وتب تو شرمنده‌ام از زینب تو

سیدی العفو سیدی العفو

دیشب صدای العطش از خیمه‌ات شنیدم

بالله خجـالت از تـو و از عترتت کشیدم

از گـریۀ اصغـر کبابـم شرمنده از اشک ربابم

سیدی العفو سیدی العفو

شرمنـده از پیغمبـر و از عتـرت رسولم

قسم بـه جـان مـادرت زهرا نما قبولم

هم از کرم عفو خطایی هم اذن می‌دانم عطایی

سیدی العفو سیدی العفو

گفتـی بگریـد مـادرم پیوسته در عزایم

تا مـادرم گریـد، نمـا در راه خود فدایم

این عشق تو گردیده دینم من بعد از این حرّ حسینم

سیدی العفو سیدی العفو

ای نا امیـدان را امیـد از تـو بود امیدم

در مقـدم عبـاس خـود کن از کرم شهیدم

آهـم زدل پیوستـه خیزد تا در رهت خونم بریزد

سیدی العفو سیدی العفو

فانوسهای اشک - غلامرضا سازگار 

 

 

 

منـم حرّ گنه کارت به خون پاک انصارت به عباس علمدارت

گناه آورده‌ام گناه آورده‌ام

قبولم کن قبولم کن قبولم کن



پناهم ده در این صحرا به اشک زینب کبرا به جان مادرت زهرا

به خاک تربتت به اشک غربتت

قبولم کن قبولم کن قبولم کن


اگر راه تو را بستم اگر قلب تو را خستم خجل از زینبت هستم

چرا من زنده‌ام ز تو شرمنده‌ام

قبولم کن قبولم کن قبولم کن


تو باغ لاله من خارم گنه کارم گنه کارم بَدَم اما تو را دارم

مرا با این گناه بخر با یک نگاه

قبولم کن قبولم کن قبولم کن


بگو دور سرت گردم غلام اکبرت گردم فدای اصغرت گردم

صدایم کن حسین فدایم کن حسین

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

فدای تاب وتب‌هایت فدای اشک شب‌هایت چرا خشکیده لب‌هایت

به خشکیّ لبت به اشک زینبت

قبولم کن قبولم کن قبولم کن


بود سر بر کف و جانم اگر چه بر تو مهمانم عطا کن اذن میدانم

دعا کن از کرم جدا گردد سرم

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

فانوسهای اشک - غلامرضا سازگار 

 

 

 

 

 

 

 

 

حـرّ آزاده‌ام مسـت مینـای عشـق

جان و سر می‌دهم هدیه در پای عشق

عشق من باشد این مرد تنها حسین

یا حسین یا حسین


راه تـو بستـم ای نـور چشم بتول

توبـه کـردم کنـون توبـه‌ام کـن قبول

جان به قربان تو گل زهرا حسین

یا حسین یا حسین

قَسمـت مـی‌دهم جــان آب آوَرت

مـن خجـل هستـم از گریه خواهرت

چشمم از گریه شد عین دریا حسین

یا حسین یا حسین

اذن جنگـم بـده تـا فـدایت شـوم

اولیــن کشتــۀ کربــلایت شــوم

جان چه قابل بود بهر مولا حسین

یا حسین یا حسین

 

 

 

 

 

 

 

یـابن‌زهرا منم حرّ گنه کار تو
شـده در کـربلا دلم گرفتار تو
بر درت بنده‌ام از تو شرمنده‌ام
مولا حسین جان(2)

****
من بـه دشت بلا راه تو بستم حسین
خجل از مادرت فاطمه هستم حسین
دارم این زمزمه پسـر فـاطمه
مولا حسین جان(2)
****
سیدی سیدی عزیـز زهـرا حسین

مظهر رحمت خدا تویی یا حسین
به علی‌اکبرت به علی‌اصغرت
مولا حسین جان(2)

من که پا تا سر از شرم تو آبم حسین

داغ لـب‌هاي تـو کـرده کبـابم حسین
در حرم از عطش اصغرت کرده غش
مولا حسین جان(2)
****
آمـدم تـا دعا کني ز لطف و کرم

کـه کند گریه در عزای من مادرم
حجـت کبریا التمـاس دعـا
مولا حسین جان(2)
****
خارم و آمدم چو گل زهم وا شوم

اذن جنگم بـده کـه حرّ زهرا شوم
جان نثار توام بی‌‌قـرار تـوام
مولا حسین جان(2)
****
کرمت عازم دشت قتـالم کند

تا مگر زینبت دگر حلالم کند
سر به خاکت نهم در رهت جان دهم
مولا حسین جان(2)

کربلا قبله ارباب کرم پیدا شد

در بیابان بلا کعبه غم پیدا شد
اولین منزل صحرای قدم پیدا شد
زین سفر مقصد ما کرببلا بوده و هست
کربلا قبله ارباب کرم پیدا شد
ای به احرام دل سوخته محرم شدگان
بارها را بگشائید حرم پیدا شد
گفت زینب چه زمینی است خدایا که از ان
لرزه بر اهل دل و جان حرم پیدا شد
تا در این دشت نهادیم قدم دردل ما
رنج و اندوه بلا از پی هم پیداشد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با لب غرق خون دارد این زمزمه
سوی کوفه میا، پسر فاطمه
یا حسین، یا حسین
یا حسین، یا حسین

***
ای حسین جان ببین قلب سوزانِ من
گشته خون جاری از لب و دندانِ من
یا حسین، یا حسین
یا حسین، یا حسین
***
مسلم بن عقیل گفت و بالای بام
ای عزیز دل فاطمه السلام
یا حسین، یا حسین
یا حسین، یا حسین

 

 

دل من بر سر این دار صفایی دارد

وه که این شهر چه بام و چه هوایی دارد

خانه ی پیرزنی خلوت زاویه من

هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد

شب که شد داد زدم کوفه میا کوفه میا

مرغ حق در دل شب صوت رسایی دارد

پیکرم تا به زمین خورد صدا کرد حسین

شیشه از بام که افتاد صدایی دارد

پشت دروازه مرا فاتحه ای مهمان کن

تا بدانند که این کشته خدایی دارد

هم سرم بی بدن و هم بدنم بی کفن است

حالم از قسمت آینده نمایی دارد

در سر بی بدنم هست هزاران نکته

سورهٔ ما نیز بسم الله و بایی دارد

دید خورشید که در بردن این نامه شدم

دست بر دامن هر ذره که پایی دارد

 

به زیر تیغم و این آخرین سلام من است

سلام من به حسینی که او امام من است

سلام من به مرادم به سیدالشهداء

که مقتدای من و شاهد قیام من است

چگونه صبر کنم در غیاب حضرت تو

که بی حضور تو این زندگی حرام من است

اگرچه دورم از آن آستان، دلم با توست

که ذکر خیر تو کار علی الدّوام من است

اگر چه خون به دلم کرده اند شکر خدا

که در طریق وفا استوار گام من است

غروبم از غم غربت اگر چه لبریز است

خوشم که عطر وصال تو در مشام من است

مرا به مژده دیدار تو امیدی نیست

غم جدائی تو همدم مدام من است

مگر که شهد شهادت به جام من ریزند

که در فراق تو چندی است تلخ کام من است

به راه عشق نخستین فدایی تو منم

سفیر خاص توام این صدای عام من است

وجود پاک تو را چشم زخم تا نرسد

دعا به حضرت تو کار صبح و شام من است

مباش راهی کوفه به شوق دعوت خلق

در آخرین نفس این آخرین پیام من است

خوشم که بر سر عشقت سرم رود بر باد

سر بریده ی من پرچم قیام من است

 

کارش میان معرکه بالا گرفته بود

شمشیر را به شیوه مولا گرفته بود

تنها میان مردم بیعت فروش شهر

انبوه کینه دور و برش را گرفتهبود

دلواپسی غریبی امروز خود نبود

اما دلش به خاطر فردا گرفتهبود

دیدی که از ارادت دیرینه حسین

یک کوفه زخم در بدنش جا گرفتهبود

با سنگ پای بیعت او مهر می زدند

باور نكرد از همه امضا گرفتهبود

این شهر خواب بود و ندانست قدر او

هو شب بوای مردمش احیا گرفتهبود

جرمش چه بود؟ نسبت نزدیک با علی

أن شعلهها برای همین پاگرفته بود

شاعر: محمد ارجمند

 

کوفه ای کـــــعبۀ جانبازی من کـــوفه ای سنگر سربازی من

کوفه تـــــو خاطرۀ عشق منی تــــــو نمایشگر سر مشق منی

کـــــــوفه ای شاهد شمع ازلی شــــــاهد سوز و مناجات علی

سرخ محراب تو از خون خداست کــــــــــوفه بام تو مرا کوی مناست

کوفه اهـــل تو مرا چون دیدند دستــــــــم اول همگی بوسیدند

جملـــــــه گفتند که مهمان آمد نائب مظهـــــر قــــــــــرآن آمد

لیـــــک پیمان ز جفا بشکستند شب درِ خــــــــانه برویم بستند

کوفه یک تن برُخم در نگشود و آنکه بگشود بجز طوعه نبود

کــــوفه ای کاش عزیز زهرا نــــــکند رو سوی این قوم دغا

 

بنویسید مرا یار اباعبدالله

اولین بنده ي دربار اباعبدالله

منتظر مانده دیدار اباعبدالله

من کجا و سر بازار اباعبدالله

تا خداهست خریدار اباعبدالله



عاشق آن است که دیدار کند یارش را

بارها جان بدهد دید اگر دارش را

باز آماده کند جان دگر بارش را

فاطمه پیش خدا، پیش برد کارش را



هر که افتاد پی کار اباعبدالله



من پرم را به روي دست گرفتم،دیدم...

جگرم را به روي دست گرفتم،دیدم...

سپرم را به روي دست گرفتم،دیدم...

تا سرم را روي دست گرفتم،دیدم...



راهم افتاده به بازاراباعبدالله



وقت هجران به گریبان چه نیازي دارم

به دل بی سروسامان چه نیازي دارم

با لب پاره به دندان چه نیازي دارم

به سرشانه اینان چه نیازي دارم



تا سرم هست به دیوار اباعبدالله



قبل از آنیکه بیایدخبرم راببرید

زیرپایش مژه چشم ترم راببرید

محضرش دست به دست این جگرم راببرید

گرسرم را و سر دو پسرم راببرید



باز هستیم بدهکار اباعبدالله



سنگهاخوب نشستندبه پاي لب من

لب من ریخت و پیچید صداي لب من

طیب الله به این لطف و وفاي لب من

بعد ازین آب حرام است براي لب من



بسکه لبریزم و سرشار اباعبدالله



مانده ازجلوه والاي توحیران،مسلم

جان خود ریخت به پاي توبه یک آن،مسلم

عید قربان شهان،هست فراوان مسلم

من به قربان تونه...جان هزاران مسلم



تازه قربان علمداراباعبدالله



به ولاي تو نداده ست اذان،هیچکسی

وا نکرده ست به شان تو دهان،هیچکسی

مثل مسلم نبود دل نگران،هیچکسی

بخداوند که در هر دو جهان،هیچکسی...



مثل من نیست گرفتاراباعبدالله



پیکرم وقف نوك پا زدن طفلان شد

کوچه کوچه سر من بود که سرگردان شد

چه خیالی ست که بازیچه ي این و آن شد

یا که برعکس به میخی تنم آویزان شد



دست حق باد نگهدار اباعبدالله

بسوز ای آب دریا از شرارم
که جز آتش به دل آبی ندارم
منم سقا، منم عطشان، واویلا
بریز ای اشک خونین از دو عینم

که من یاد لب خشک حسینم
منم سقا، منم عطشان، واویلا
ز هر موجت شرر دارم به سینه
که دیدم در تو من عکس سکینه
منم سقا، منم عطشان، واویلا
الهی آب دریا! شعله گردی
که شرم از یوسف زهرا نکردی
منم سقا، منم عطشان، واویلا
خدا داند دل دریا کباب است
که اصغر تشنه ی یک جرعه آب است
منم سقا، منم عطشان، واویلا
الا ای ماهیان! بامن بنالید
زمین و آسمان! بامن بنالید
منم سقا، منم عطشان، واویلا
زخون پر شد دو چشم نازنینم
که دیگر آب دریا را نبینم
منم سقا، منم عطشان، واویلا
چو آتش بین دریا می خروشم
صدای العطش آید به گوشم
منم سقا، منم عطشان، واویلا

ای دل مددی آمده ام بر در عباس

تا بوسه زنم بر حرم اطهر عباس

باب قمر هاشمیان باب بهشت است

نازم به تجلای رخ انور عباس

بر سلطنت و کاخ نشینی چه نیازش

در شهر وفا هر که شود نوکر عباس

گر تشنۀ فیضی به در ساقی عشق آی

تا مست شوی تا ابد از ساغر عباس

دل های حزین نغمۀ یا فاطمه دارند

بر گوش رسد زمزمۀ مادر عباس

داغ غم سقا به دل ام بنین است

سوزد جگرش چون دل پر اخگر عباس

می گفت عمود حرم دین پسرم بود

هر چند شکسته به عمودی سر عباس

 

 

تیر بر مشک زدند و ز جفا خندیدند

یکصدا در همه ي کرب و بلا خندیدند

تا بسوزند دل فاطمه و اُمّ بنین

پایکوبان همه با ساز و نوا خندیدند

تا که زیبایی چشم قمر از هم پاچید

همره حرمله اولاد زنا خندیدند

سر او خرد شد از ثقل عمود آهن

تا که دیدند سرش گشته دو تا خندیدند

تا شنیدند حسین "انکسر ظهری" گفت

به زمین خوردن شاه شهدا خندیدند

ضمن تبریک به هم ، سوی حرم میرفتند

قوم محروم ز شرم و ز حیا خندیدند

وقت پاره شدن گوش یتیمان حرم

نا کسان بی خبر از قهر خدا خندیدند

 

صحنه را چشم خدا غمزده رؤیت میکرد

دشت را حال تو صحرای قیامت میکرد



ماه ، از بسکه سراپای تو بوسیدن داشت

تیر با تیر سر بوسه رقابت میکرد

در مصاف تن بی دست تو هرکس که رسید

کاش تنها به دو سه ضربه قناعت میکرد



جهلشان تا به کجا بود که هر ملعونی

پیش از ضربه زدن نیت قربت میکرد



زخم یک دو سه و صدها و هزاران،آنقدر

که تنت داشت به درد همه عادت میکرد



آب در داغترین روز ازل تا به ابد

به ترک های لبت داشت حسادت میکرد



از همان خیمه تو دستور اگر می دادی

که:به این سمت بیا،آب اطاعت میکرد



ساقی مشک به دوشي به دل آب زده!

تشنه جان دادنت از عشق دلالت میکرد




داغت آنقدر بزرگ است که کم آوردیم

کاش اینبار خدا ذکر مصیبت میکرد

 

 

 

دل خون ز نامردی این نا مردمانم

در شهر کوفه بی پناه و بی امانم

این جا به نامردی عجب مشهور گشته

چشم و دل نا مردمانش کور گشته

از غصه من سر می گذارم روی دیوار

از فکر این جا آمدن بیرون شو ای یار

باید بساط قتل تو بر پا شود زود

آهنگری تیر سه شعبه در کفش بود

آهنگری سر نیزه و شمشیر می ساخت

طرح عمود آهنین در کوره انداخت

این جا صفات مردم خناس دارند

نقشه برای کشتن عباس دارند

شمشیر و سنگ و نیزه بار اُشتران شد

دیگر بهار قاسم و اکبر خزان شد

این جا خیال مردم از قتل تو تخت است

فکر اسیری رفتن زینب چه سخت است

آیینشان با سکه و درهم فروشی ست

فردا کنار راس تو هم باده نوشی ست

یاد از رخ نیلی زهرا مادرت کن

فکری برای گوش های دخترت کن

باد صبا این را بگو تو نزد دلدار

از فکر کوفه آمدن بیرون شو ای یار

هر چه داریم همه از كرَم عباس است

خلقت جنت حق لطف كم عباس است

نه فقط خلق زمین عبد و غلامش باشند

به خدا خیل ملائك حَشَم عباس است

نور بر شمس و قمر ماه بنی هاشم داد

عرش یك ذره ز خاك قدم عباس است

شیعه از كینه ي دشمن نهراسد هرگز

دین ما تحت لوای علم عباس است

در صف حشر علمدار ِشفاعت زهراست

علم فاطمه دست قلم عباس است

باب حاجات بود نام نکویش اما

منطبق باب حسین بارقم عباس است

نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو

عشق دیریست كه در پیچ و خم عباس است

ای كه حاجت ز حسین میطلبی دقت كن

پرچم شاه به سوی حرم عباس است

كاشف الكرب كه غم از دل عالم ببرد

لب خشكیده ي شش ماهه غم عباس است

بر روی قوس فلك جلوه ي خون گاه غروب

زخم شمشیر به ابروی خم عباس است

خلق در آرزوی کرب و بلایند ولی

چشم امّید همه بر قلم عباس است

 

 

این پهلوان با وفا آخر زمین خورد

قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد

من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد

از شرم روی مادر اصغر زمین خورد

هرگز نمی فهمم چنین مرد رشیدی

با آن همه هیبت چرا با سر زمین خورد

افتاد پای فاطمه از روی مرکب

انگار در محراب خود حیدر زمین خورد

افتادن بی دست بد دردی ست والله

لشکر که دید او از همه بدتر زمین خورد

بر غیرتش بر خورد زینب را ببیند

از فکر این طفلان بی معجر زمین خورد

وقتی زمین افتاد آنجا خوب فهمید

که حضرت زهراچگونه بر زمین خورد

وقتی علمدار حرم از اسب افتاد

دیدند بین خیمه یک خواهر زمین خورد

صد مرتبه از نیزه ها افتاد عباس

هر دفعه که افتاد یک دختر زمین خورد

چون قصه دستان او فهمید مادر

میگفت که چشمش زدند آخر زمین خورد

 

 

می‌رود جان ز تنم با نفس آخر تو

کمرم تا شده با دیدن این پیکر تو

خیز و بنگر که عدو از غم من می‌خندد

شمر گوید که حسین هست کجا حیدر تو؟

دیدن تو سر پا معجزه‌ای می‌خواهد

وایِ من آب گذشته است دگر از سر تو

باورم نیست! ببینم تو‌‌ همان عباسی؟

ای صنوبر! قد من آب شده پیکر تو

تویی و شرم رباب و علیِ اصغر من

منم و خجلت از روی تو و مادر تو

شده دعوا به سر ذبح تو‌ای شیر علی

بی‌حساب است و عدد جایزه‌های سر تو

راستی زائر زهرا شدنت باد قبول

باورت گشت بود مادر من مادر تو *

یا مرو یا که مگو بر سر دروازۀ شام

با رقیه که عمو هست کجا معجر تو؟!!

 

علمدار سپاهم ای برادر
شهید بی گناهم ای برادر
تویی پشت و پناهم ای برادر

برادر ای برادر ای برادر(

2)

به هر غم یار و غمخوارم تو بودی
به هر دردی پرستارم تو بودی
علمدار و سپهدارم تو بودی

برادر ای برادر ای برادر(2)

فلک آخر به ما جور و جفا کرد

به هجران تو ما را مبتلا کرد
دو دست نازنینت را جدا کرد

برادر ای برادر ای برادر(2)

من آخر پادشاه ملک و دینم

سرور قلب خیرالمرسلینم
در این صحرا غریب و بی معینم

برادر ای برادر ای برادر(2)
به عالم جز من مظلوم بی یار

کسی نشنیده شاهی بی علمدار
منم تنها اسیر قوم کفار

برادر ای برادر ای برادر(2)

فراق اکبر رعنا جوانم

اگر چه کرده پیر و ناتوانم
غم مرگ تو آتش زد به جانم

برادر ای برادر ای برادر(2)

پس از مرگ تو ای جان برادر

ندارم من دگر چون یار و یاور
شود زینب اسیر و زار و مضطر

برادر ای برادر ای برادر(2)

سکینه در حرم بی صبر و تاب است

ز سوز تشنگی جانش کباب است
نشسته منتظر از بهر آب است

برادر ای برادر ای برادر(2)

فانوسهای اشک 2 - ذاکر

 

 

 

 

دست سقای من، شد ز بازو قلم
گشته نقش زمین، یاورم بـا عَلَم
ساقی کودکان داده لب تشنه جان(2)

چون علمدار من، در یم خون نشست

داغ جــانسوز او، کمــرم را شکـست
ساقی کودکان داده لب تشنه جان(2)

قطعه قطعـه شـده، پیکـر صـف شکـن

گشته در خاک و خون، غوطه‌ور ماه من
ساقی کودکان داده لب تشنه جان(2)

آمده از جنان، مادرم فاطمه
d
تا ببیند چـه رخ، داده در علقمه

ساقی کودکان داده لب تشنه جان(2)

مـادرم از وفـا، ســوگـواری کند

از جگر ناله با اشک جـاری کند
ساقی کودکان داده لب تشنه جان(2)

جسم عباس من، گشته آماج تیر

ای سکینـه سـراغِ عمـو را مگیر
ساقی کودکان داده لب تشنه جان(

دسته گل های خدا تشنه و سقا بی آب
جگر آب، کباب است، کباب است، کباب
نفس سوختگان، سوخته در حنجره ها
رنگِ خورشید رخان گشته یکی با مهتاب

دل سقا شده آب و دل طفلان آتش
خجل از کودک شش ماهة خود گشته رباب
امشب ای اشک همه خون شو و از دیده بریز
زآن که بر تشنه لبان گریه صواب است صواب
نام آب آن که برد پاسخ او تیر بود
به علی اصغر بی شیر بگویید: بخواب
ماهیان روضة جانسوز عطش می خوانند
آب هم سوخته، دریا ز خجالت شده آب
تا بشویید کمی اشک خجالت ز رخش
همه بر صورت عباس بپاشید گلاب
ز چه خود را نرساندی به لب خشک حسین
نه مگر این که تو مهریة زهرایی آب ؟
مشک خشکیده، جگرها ز عطش تفتیده
پسر ام بنین! تشنه لبان را دریاب
"
میثم" از سوز دل خسته دعا کن که حسین
ذاکر خود به حساب آوردت روز حساب

 

 

در کربلا غوغا شده قُتل العباس
بی دست و سر سقا شده قتل العباس
واویلتا واویلتا یا ابو فاضل
واویلتا واویلتا یا ابو فاضل

رسیده وقت غربت ابی عبدالله
پریده رنگ از صورت ابی عبدالله
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
افتاده زیر دست و پا شاخة یاسم
گردیده از پیکر جدا دست عباسم
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
این اشجع الناس من است آه و واویلا
این دست عباس من است آه و واویلا
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
افتاده از زین بر زمین پیکر عباس
عمود آهنین زدند بر سر عباس
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
فرماندة بی لشکرم، بهترین یارم
دست و سر و چشمت چه شد ای علمدارم؟
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
با من گلستان علی در چمن افتاد
دستی که بوسیده علی از بدن افتاد
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل
وا ویلتا واویلتا یا ابو فاضل

 

 

 

فرزند علی ، فاطمه را نور دو عینی
سقا و سپهدار و علمدار حسینی
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس

تقدیم برادر شده چشم و سر و دستت
بوسیده علی دست تو در روز الستت
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
گریان ز غمت زینب کبراست اباالفضل
در علقمه زوار تو زهراست اباالفضل
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
میر سپه و ماه منیر اسدالله
شمشیر حسینی تو و شیر اسدالله
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
نازند به بازوی تو در عرصة پیکار
زهرا و حسین و حسن و حیدر کرار
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
سقا شده در خیمه سرا چشم سکینه
برخیز و بده آب به گل های مدینه
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
چون دید حسین بن علی محو خدایت
فرمود شود جان برادر به فدایت
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
تنها نه به صحرای بلا یار حسینی
حتی به صف حشر علمدار حسینی
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
در کرببلا مظهر ایثار و شجاعت
در روز جزا دست تو اسباب شفاعت
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
در بحر ولایت دُر نایاب حسینی
هم قبلة حاجاتی و هم باب حسینی
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
افسوس که با تیر جفا چشم تو بستند
افسوس که پیشانی و فرق تو شکستند
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
افسوس که خون بر جگر اُم بنین شد
قرآن حسین بن علیعلیهماسلام نقش زمین شد
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
شش ماهه به خیمه ز عطش تاب ندارد
سقای حسین بن علی آب ندارد
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
برخیز و ببین اشک امام شهدا را
داغ تو شکسته کمر خون خدا را
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس
تو ماه بنی هاشم و شمع شهدایی
در کرب و بلا حامی مصباح هدایی
ای مظهر غیرت یا حضرت عباس
ای ساقی عترت یا حضرت عباس

 

 

 

ای خدا چون شد، شاخه ی یاسم؟
در کجا افتاد، دست عباسم؟
من و این همه لشگر خونخوار
نه به جا علم و نه علمدار

خدا خدا خدا - خدا امیدم رفت «تکرار» تشنه جان داده، بر لب دریا
جای او گشته، چشم من سقا
ز عدو چه ستم چه جفایی
ز تو چه ادب و چه وفایی!
خدا خدا خدا - خدا امیدم رفت «تکرار»
از گل یاسم، نشنوم بویی
پرچمش سویی، دست او سویی
پسرِ یَل حبل متین کو ؟
مَه من گُل امِّ بنین کو؟
خدا خدا خدا - خدا امیدم رفت «تکرار» بسکه نوشیده، می ز پیمانه
بر کمر دست، پیر میخانه
نه دگر، می و می زده باقی
نه خمّی و نه جام و نه ساقی
خدا خدا خدا - خدا امیدم رفت «تکرار»

 

 

 

آه - دست تو شد قَلم، بی صاحب شد عَلَم
بی سقا شد حَرَم، عباسم عباسم

آه - گل اُمّ البَنین، پور حَبل المَتین
دشمن شادم ببین، عباسم عباسم


آه - زخمت از حَد فزون، پرچمت واژگون
چشم و سر غرقه خون، عباسم عباسم

آه - مه پر از هاله شد، کار من ناله شد
یاس من لاله شد، عباسم عباسم

آه - کوفیان کف زنان، کودکان موکَنان
عمو عمو کُنان، عباسم عباسم

 

 

 

ابالفضل ماهی ابالفضل شاهی
ابالفضل میری ابالفضل شیری
نام تو را می برم مو ندارم سیری
وقتی که برداری قدم را

در هم بریزی بیش کم را
بیهوده دم زد که حسینم
داده به دست تو علم را
ابرها دیوانه اند شمع ها پروانه
صبر دارد آرزو پروانه ات
(
ابالفضل سالاری به خدا
ابالفضل نفسی لکل الفدا 4)
ابالفضل دینم فقط آیینم

به یاد دستان قلم زنم بر سینه ام
شفای دردی بی هماوردی
ختم کلام هر یلی ابالفضل مردی
سبزی عمامه ات عشق است
رد امان نامه ات عشق است
یعقوب شد بیمار می گفت
عطر خوش جامعه ات عشق است
چشمت شهر غزل لبت لعل غزل
عشقت که جای خود ذکرت خیر العمل
(
ابالفضل سالاری به خدا
ابالفضل نفسی لک الفدا 4)
ابالفضل جانی به لشکر مانی

با تو هوای کاروان شود طوفانی
ذکر تو ناب است تشنه از آب است
به روی روخسار تو
عکس حیدر قاب است

عشق حسین تاب و تب تو

ذکرش میاد بعد از لب تو
کم مانده زانویش شود خم
از حیبت تو مرکب تو
زهرا تاج سرت
زینب زنگ درت
یا سیدی یا حسین نقش انگسترت
ابالفضل سالاری به خدا

 

 

 


دلم شدپر احساس

فضا پر شده از بوی گل یاس

هوای حرم حضرت عباس

علمدار نیامد سهپدار نیامد


خدا ساقی و سردار نیامد

و آن شیر دلیر حرم حضرت ارباب

همان ساقیه لب تشنۀ این آب

علمدار نیامد سهپدار نیامد

خدا ساقی و سردار نیامد

ای اهل حرم میرو علمدار نیامد

ساقی و یل و سید و سالار نیامد

علمدار نیامد سهپدار نیامد

خدا ساقی و سردار نیامد

شیر سرخ شه خوبان پسر شاه ,وزیر عربستان

همان کس که بدادست برای لبه تشنه چو دو دستان

ای اهل حرم شاه حرم رفت ز دنیا

آمد به برش مادر او حضرت زهرا

علمدار نیامد سپهدار نیامد

خدا ساقی و سردار نیامد

ای سینه زنان دست علمدار فتاده

بر چشمه عزیزش چو سه شعبه بنشانده

علمدارنیامد...سپهدار...خدا ساقی و سردار...

ای سینه زنان فرقه علمدار شکسته


خم گشته علم گشته علمدار چوخسته

علمدار...سپهدار...خدا ساقی و سردار...

خورشید بسوزد ز غمه ساقی تشنه


آمد به سراغش تبر و نیزه و دشنه

علمدارنیامد...سپهدار...خدا ساقی و سردار...

درکرببلا خون چو معنای جنون است


دیوانه و مستانه شوید وقت کنون است

علمدار نیامد...سپهدار....خدا ساقی و ساردار

ای لطمه زنان زینب کبری شده حساس

لطمه زند او بر سر و از غصۀ عباس

علمدار نیامد...سپهدار....خدا ساقی و ساردار

طفلان حرم تشنۀ یک جرعۀ آبند

ناموس حرم لطمه زنان در تب و تایند

علمدار نیامد...سپهدار....خدا ساقی و ساردار

 

 

 

باز وقت بی قراری آمده
لحظه های جانسپاری آمده

هر که بر دلدار خود دلداده شد
بهر جان دادن بر او آماده شد

در خورد با دلبرش پیوند ها

حک شده بر چهره ها لبخند ها

عاقبت وقت وصال آمد دگر

مه رخی زیبا جمال آمد دگر

خیمه ای برپا شده از اشتیاق

خیمه ای دیگر هراسان از فراق

اهل این خیمه به رفتن بی شکیب

وآن دگر دل بی قرار یک غریب

این دو خیمه در کنار یک دگر

هردو در سوز و نوا شب تا سحر

این یکی مست مناجات و نماز

آن یکی شعله ور ازسوز و گداز

خیمه ای پر گشته از مردان مرد

جان به کف آماده رزم و نبرد

درکنارش خیمه ای از کودکان

در غم فردا پر از اشک روان

خیمه ی پر از رسم وفا

سینه ها لبریز از مهر و صفا

مرغ جان ها در پی تیر اجل

بر لبی آوای احلی من عسل

نوجوانی برلبش ذکر دعا

تا مبادا گردد از دلبر جدا

هرکه گوید ای غریب عالمین

بعد تو هرگز نمی مانم حسین

دیگری گوید اگر سوزد تنم

آن که می ماند به عشق تو منم

گر هزاران جان به تو دلبر دهم

باز جان گیرم به راهت سر دهم

با شقایق جمله ای را یاس گفت

زینب این را در پی عباس گفت

گفت ای آرام جان زینبین

یا ابوفاضل ، شده تنهاحسین

ای برادر موسم یاری شده

جان من وقت علمداری شده

یاد داری زاده ی ام البنین

آخرین حرف امیر المومنین

چون به بستر بود با فرق دو تا

گفت ای سقای دشت کربلا

بشنو از باب غریبت این سخن

حیدری کن کربلا ، عباس من

دشت را از خون خود سرشار کن

هر چه داری نذر روی یار کن

این چنین کرد و فدای یار شد

غرق خون در پیش پای یار شد

آب از مشکش برون تا ریخته

خون به چشم او به اشک آمیخته

کای برادر من خجل هستم بیا

رفتم و تنها شدی در کربلا



 

چشم ها غرق تماشا، که نیامد عباس

نگران بر لب دریا،که نیامد عباس

اشک ها همسفر آه، در آن لحظه ی تلخ

خسته از دیدن صحرا که ، نیامد عباس

کودکان منتظر او که مگر برگردد

آه از این شوق تماشا، که نیامد عباس؟!

بانگی از دور که در حنجره زخمی دارد


می کند فاش سخن را: که نیامد عباس

کودکی از دل خیمه، به پدر می گوید:

تو ندیدیش؟ بگو،یا که نیامد عباس
!

شاعر:سید علی اصغر موسوی

هر دو دستِ تو ببویم
بکشم بر سر و رویم
با دو دستم ز رخِ تو
خون و خونابه بشویم
بر زمین پای خودت می کشی ای سالارم
پشت من بعد تو بشکسته و من بی یارم
سرو افتاده به خاکم
داغ تو کرده هلاکم
ابوفاضل یا ابالفضل (4)
بده قدری تو جوابم
از غمت خانه خرابم
چه بگویم به رقیه
به سکینه به ربابم
ای برادر دلم از زخمِ سرت می سوزد
دانم از تشنگی حتی جگرت می سوزد
رفتی ای پشت و پناهم
ای علمدارِ سپاهم
ابوفاضل یا ابالفضل (4)
مرو ای دار و ندارم
ای اخا چاره ی کارم
آمده بهرِ تسلی
فاطمه مادرِ زارم
مادرم آمده تا نازِ تو دلخون بکِشد
تیرِ بنشته به چشمانِ تو بیرون بکِشد
علقمه غرقِ گلِ یاس
آمده مادرِ عباس
ابوفاضل یا ابالفضل (4)

 

آقام ابوفاضل (4)
دلم چه بی تابه
شب شبِ اربابه (2)
اشکِ چشام نابه
چون شبِ مهتابه
* * *
از کوچیکیم عباس
به من وفا کرده
حال و هوایم را
چه با صفا کرده
اگر نبود این عشق
نمی‌شدم مجنون
دلم می‌شد حیرون
یا این که سرگردون
* * *
عِطرِ گلِ یاسه
اون افضلُ الناسه
حضرت احساسه
جنابِ عباسه
عرش خدا زیرِ
پاهاش که می‌لرزه
زندگیم قدِ
وفاش نمی‌ارزه

یا ابوفاضل ابالفضل (4)
بنازم نازِ یک شصتِ ابالفضل
بسوزم از غمِ دستِ ابالفضل
نفس، سینه، دو دست و بازوانم
شده ششدانگ و دربستِ ابالفضل
* * *
من و مولا ببر با خود رها کن
به تیغ ابرویت جان را فدا کن
کمی از جرعه‌ی جامِ وفایت
به کامم ریز و من را باوفا کن
* * *
الا ای یار و دلدارم ابالفضل
شدم خسته ز افکارم ابالفضل
گرفتارم، مدد باب الحوائج
گره افتاده در کارم ابالفضل

یل بی همتا دلبر دلها یا اباالفضل

حضرت سقا مهربون آقا یا اباالفضل

یا اباالفضل آقای آقاها

یا اباالفضل سقای دریاها

یا اباالفضل مولای سقاها

دلبر دل آگاه محبوب ثارالله

علم به دوش لشگر عشق خادمی و برادر عشق

اسم قشنگ تو اباالفضل محبوب قلب مادر عشق

« میون همه عشقا عشقه اباالفضل»

رزم تو طوفان همه ی عرفان یا اباالفضل

قاری قرآن به ادب میزان یا اباالفضل

یا اباالفضل مینای میخانه

یا اباالفضل مستتیم مستانه

یا اباالفضل شمعی ما پروانه

ترانه ی هر لب تویی اخاالزینب

تویی که ارباب شده مستت حاجت می دی به ناز شستت

چه غم داریم روز قیامت وقتی شفیع ماست دو دستت

« میون همه عشقا عشقه اباالفضل»

میر و سرلشگر حیدر حیدر یا اباالفضل

پسر کوثر حامی رهبر یا اباالفضل

یا اباالفضل امید درمونده

یا اباالفضل هرکی تو رو خونده

یا اباالفضل بی حاجت نمونده

مردی توی خونت لیلی مجنونت

میگم اباالفضل علمدار تا لحظه ی ظهور دلدار

نور دو چشم شیعه یعنی سیدعلیمونو نگه دار

« میون همه عشقا عشقه اباالفضل»