یوسف آه
ای عبورسبز نخلستان به دوش
بازهم از ذهن نخلستان بجوش
تیغ دستت بسکه برصحرا نشست
شد کویر ازدست تو خرما فروش
یوسف آه تو عمری بین چاه
می وزد درخویش ومی گوید خموش
ای بت سجاده آدم ,علی
زین سجود آدم نمی آید به هوش
کودکی دارد صدایت می کند
کفشهای وصله دارت رابپوش
بازهم ازکاسه طفل یتیم
شربت شام تجلی رابنوش
تالباس آینه برتن کنی
آه را افکنده ای ازروی دوش
یک شب ازعمرت هزاران رکعت است
رکعتی ازغشوه های پرخروش
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۵/۱۳ ساعت 15:5 توسط وحید مالکی
|
این وبلاگ را با عشق به اهل بیت راه اندازی کردم که انشاالله دوستان خوششون بیاد . یا علی مدد