با دوچشمان ترم ـ طفل عطشان در برم 

ای خدا طفل خودم ـ سوی میدان می برم

 آهوی دشتِ ختن ـ دست و پا کمتر بزن

 چشم ناز و خسته ات ـ می زند آتش به تن

 می روم خوابت کنم ـ درِّ نایابت کنم 

 کنج آغوش خودم ـ تا که سیرابت کنم 

 ای عدو مهلت بده ـ اصغرم نشکفته است

بین چگونه در برم ـ همچو مرغی خفته است 

 حالِ زارش را ببین ـ این چنین آشفته است 

 آن لبان خشک او - دردِ او را گفته است 

 آمده این کودکم ـ تا که سربازی کند 

 آمده بهرِ خدا ـ تا که جان بازی کند